عوامل انحراف امت اسلامى از پیام غدیر و اجتماع در سقیفه

واقعه مهم غدیرخم، از طریق روایات شیعه و سنى، به طور متواتر نقل شده است و در اصل وقوع آن هیچ تردیدى نیست. پس باید به این پرسش پاسخ داد که چه عواملى سبب شد تا پس از رحلت پیامبر اکرم
، مردم، بخصوص انصار، بدون توجه به واقعه غدیر خم، در سقیفه اجتماع کردند و اقدام به تعیین جانشین براى پیامبر
نمودند؟
این مقاله، با استناد به متون معتبر تاریخى و با ریشهیابى وقایع، از هنگام بعثت پیامبر
تا واقعه غدیرخم، و پس از غدیرخم تا رحلت پیامبر
و تشکیل سقیفه، سعى نموده است تا تصویر روشنى از علل نادیدهگرفتن واقعه غدیرخم و تجمع انصار در سقیفه ارائه نماید.
مقدمه
حدیث غدیر، از جمله روایات متواتر است (2) که شیعه و سنى در اصل آن اتفاق نظر دارند. بر وفق این حدیث، پیامبر اکرم
در سال دهم هجرى، پس از انجام مراسم حجهالوداع، در روز هجدهم ذىحجه، در مکانى به نام غدیرخم، دستور توقف دادند و پس از قرائت خطبهاى طولانى، فرمودند: «من کنت مولاه فعلى مولاه» هر کس من مولاى او هستم، پس على نیز مولاى اوست.
در تحقق این واقعه مهم هیچ تردیدى وجود ندارد و با توجه به صراحت سخنان رسول گرامى اسلام و قراین بىشمار حالیه و مقالیه، بسیار واضح است که مراد از مولا، همان ولى و جانشین است و گمان نمیرود که با وجود آن همه ادله و شواهد روشن، هیچ محقق بى غرض و منصفى، کمترین تشکیکى در اینباره بنماید.
پس در اینجا این سوال اساسى مطرح مىشود که چرا پس از رحلت رسول گرامى اسلام، در حالى که تنها دو ماه و چند روز از واقعه مهم غدیر خم گذشته بود، مردم همه چیز را از یاد بردند؟ و مهمتر از همه، اینکه چرا انصار، که سابقهاى بسیار درخشان در اسلام داشتند و در راه تعالى و پیشرفت اسلام، از بذل جان و مال خویش دریغ نکرده بودند، پیش از همه در سقیفه اجتماع کردند و به دنبال تعیین جانشینى براى پیامبر
بودند؟!
از این مهمتر آنکه در بسیارى از روایاتى که از طریق شیعه و سنى نقل شده است: «عباس بن عبدالمطلب (عموى پیامبر
)، در آخرین لحظات حیات پیامبراکرم
، از آن حضرت مىپرسد که پس از آن حضرت، آیا ولایت امر، در خاندان ما میباشد؟ اگر در خاندان ماست این را بدانیم و اگر نیست، درباره ما به دیگران سفارش شود.» (3)
اگر پیامبر
به دستور وحى، على
را به جانشینى خود منصوب کردهاند، دیگر این سوال، آن هم از طرف نزدیکترین افراد به پیامبر
، چه معنایى مىتواند داشته باشد؟
این یک سوال بسیار مهم و اساسى است که جوابى مستند و قانع کننده مىطلبد، و نمیشود فقط با جملاتى شعارگونه و ادبى به آن پاسخ گفت.
براى اینکه پاسخى کاملا مستند به این پرسش داده شود، لازم استبا نگاهى گذرا به بعضى از حوادث پس از بعثت پیامبر
تا ماجراى سقیفه، به ریشهیابى آن بپردازیم.
وقایع پس از بعثت تا غدیرخم
1. دلایل مهاجرت پیامبر
به مدینه
پیامبر اکرم
در آغاز نبوت خویش، با دشمنان سرسختى از قریش روبه رو گشت، و با آن همه تلاش طاقت فرسایى که انجام داد، فقط موفق شده بود عده اندکى از آنان را به اسلام هدایت کند، که بیشتر این افراد نیز از طبقه ضعیف جامعه بودند و عموم ثروتمندان و زورمداران، با سرسختى و جدیت در مقابل پیامبر
ایستاده بودند. آنانکه در راه سرکوب و ریشهکن کردن این آیین مقدس، از هیچ کوششى دریغ نمیکردند، آنچنان عرصه را بر پیامبر
تنگ کرده بودند که پیامبر
براى مسلمانان چارهاى جز مهاجرت به سرزمینهاى دیگر نیافت.
پیامبر اکرم در راه تبلیغ دین خدا هرگز کوتاه نیامده بود و از کمترین فرصتها بیشترین بهره را میبرد. در همین راستا در ملاقاتى که با بعضى از بزرگان یثرب (مدینه) داشت، آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان نیز اسلام را پذیرفتند و با پیامبر عهد و پیمانى بستند که به بیعهالنسا (بیعت زنان) معروف گشت. شاید دلیل این نامگذارى بدین سبب بود که این بیعت شامل جنگ و قتال نمىیشد. (4)
مشرکان قریش سرانجام براى ریشه کن کردن اسلام تصمیم به قتل پیامبر
گرفتند، اما پیامبر با وحى الهى از نقشه آنان آگاه شد و تصمیم گرفت تا به طور مخفیانه و شبانه از مکه خارج شود و به سوى مدینه مهاجرت نماید، و براى آنکه مشرکان قریش از خروج پیامبر
آگاه نگردند از على
خواست تا در بستر آن حضرت بخوابد و على
نیز براى حفظ جان پیامبر
حاضر شد تا جان خویش را فداى جان پیامبر کند. بنابراین، با آرامش قلبى تمام، در بستر پیامبر خوابید و با ایمان راسخى که داشت، لحظهاى دچار تردید و ترس و وحشت نگردید و خود را در آغوش خطرى انداخت که میدانست تا چند لحظه دیگر مورد هجوم نیزههاى دشمنان قرار خواهد گرفت. (5) پیامبر
نیز موفق شد در این فرصت، از مکه خارج شود و به سوى مدینه مهاجرت نماید.
2. حوادث پس از مهاجرت و نقش انصار در حمایت از پیامبر
در هر صورت، پیامبر
به مدینه مهاجرت نمود. پس از مهاجرت پیامبر
به مدینه، انصار استقبال شایانى از پیامبر
و دیگر مهاجران نمودند و حاضر شدند در راه حمایت از پیامبر
و دین خدا، در مقابل سرسختترین و کینه توزترین دشمنان، یعنى مشرکان قریش، بایستند و انصافا در این راه از هیچ کوشش و ایثارى دریغ نورزیدند. قرآن کریم نیز در سوره حشر، (6) به ایثار و فداکارى آنان اشاره میکند و آن را میستاید.
پس انصار در راه حمایت از پیامبر
حاضر شدند تا براى پیشرفت اسلام، پنجه در پنجه مشرکان قریش بیندازند و خود را درگیر جنگهایى سخت و خونین با آنان نمایند. این گروه در نخستین درگیرى با مشرکان قریش، در جنگ بدر - که جنگى نابرابر بود - موفق شدند حدود 70 تن از مشرکان قریش را به هلاکت برسانند که عموما از سران قریش بودند. (7) همچنین 14 تن از مسلمانان در این جنگ به شهادت رسیدند که 8 تن آنان از انصار بودند. (8)
پس از جنگ بدر، طولى نکشید که جنگ احد پیش آمد. در این جنگ نیز مسلمانان موفق شدند 23 تن از مشرکان را به هلاکت برسانند، ولى سهل انگارى عدهاى از مسلمانان که بر روى تپه «عینین» مستقر بودند، سبب شد تا حدود 70 تن از مسلمانان به شهادت برسند. (9)
به طور معمول در فاصله بین جنگهاى بزرگ، سرایا و غزوات دیگرى نیز پشت سر هم اتفاق میافتاد.
سپس در سال پنجم هجرى، (10) تمام دشمنان اسلام، دستبه دست هم دادند و با ده هزار نیرو و به منظور ریشه کن کردن اسلام، مدینه (موطن انصار) را مورد محاصره قرار دادند، به گونهاى که ترس و وحشت مدینه را فرا گرفته بود. این جنگ که جنگ خندق یا احزاب نامیده شد، با رشادت و شجاعت مولا على
که با ضربتى تاریخى، عمروبن عبدود، قهرمان عرب را به هلاکت رساند، به نفع مسلمانان تغییر کرد و سرانجام به خاطر طوفان و بارش شدید باران، ترس و وحشت فراوانى در دل مشرکان افتاد و آنان از محاصره مدینه دست کشیدند. (11)
در مجموع، پیامبر
پس از مهاجرت به مدینه، در طول این 10 سال، درگیر 74 جنگ، اعم از غزوه و سریه شدند، (12) که در این نبردها انصار نقش بسیار مهمى داشتند و مىتوان گفت: موفقیت و گسترش اسلام در سایه کمکهاى انصار بود و در اصل، به خاطر همین کمکها و نصرتى که آنان در راه پیشرفت اسلام نمودند، پیامبر
آنان را انصار نامید.
تعداد مسلمانان روزبه روز افزایش مییافت. در این میان، بعضى واقعا به حقانیت اسلام پى میبردند و مسلمان میشدند، ولى عدهاى نیز بودند که به دلیل قدرت یافتن اسلام و یا به دلیل منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، مسلمان میشدند.
سرانجام در سال هشتم هجرى مکه به دست مسلمانان فتح شد و اسلام در جزیرهالعرب گسترش یافت. اهل مکه که در برابر عظمت سپاهیان اسلام شگفت زده شده بودند، چارهاى جز مسلمان شدن نداشتند. (13) در این زمان تعداد مسلمانان از لحاظ کمى به اوج خود رسیده بود، ولى از لحاظ کیفى وضع خوبى نداشت و به غیر از عدهاى که از عمق وجودشان به اسلام ایمان آورده بودند و در برابر فرمان خدا و رسولش مطیع محض بودند، تعداد زیادى از آنان را میتوان مسلمان مصلحتى دانست.
با افزایش تعداد مسلمانان، انصار دیگر تنها گروه مسلمان جزیرهالعرب نبودند، بلکه فقط تعدادى اندک بودند که در میان جمعیت عظیمى از مسلمانان قرار داشتند، اما پیامبر
همواره از انصار قدردانى میکردند و آنان را مورد حمایت بیدریغ خویش قرار میدادند، زیرا آنان در حمایت از پیامبر
در آن لحظات سخت، از هیچ تلاش و کوششى دریغ نکرده بودند و نیز این افراد عموما اسلام و ایمانشان ریشهدار بود، چون سالها در کنار پیامبر
از تعالیم آن حضرت بهرهمند شده بودند.
پیامبر
در اواخر عمر شریفشان سفارشهاى اکیدى درباره انصار مینمودند، چنانکه در اینباره فرمودند: «انهم کانوا عیبتى التى اویت الیها فاحسنوا الى محسنهم و تجاوزوا عن مسیئهم» ; (14) «انصار موضع اطمینان و سر من بودند که من بدان پناهنده شدم، پس به نیکوکار ایشان نیکى کنید و از بدکارانشان درگذرید.» انصار نیز به این عنایتها و حمایتهایى که پیامبر
از آنان میکرد بسیار دلگرم بودند.
چگونگى ابلاغ وحى درباره جانشینى حضرت على
پس از نازل شدن سوره «اذا جاء نصر الله ...» ، (15) سخنانى از پیامبر اکرم
شنیده شد که خبر از نزدیک بودن وفاتش میداد. (16) همچنین در حجهالوداع، در بعضى از سخنانش به صراحت و در بعضى دیگر با تلویح، نزدیک بودن وفات خود را اعلان مینمود. (17) این مطلب به طور طبیعى میتوانست این سوال را در اذهان ایجاد کند که پس از پیامبر چه کسى زمام امور مسلمانان را به دست میگیرد و چه خواهد شد؟ ظاهرا هر حزب و گروهى مایل بود که خلیفه رسول خدا از میان آنان باشد و شاید خود را سزاوارتر نسبت به این امر میپنداشتند و به آن میاندیشیدند.
اگرچه پیامبر
درباره لیاقت و جانشینى على
در مجالس و محافل مختلف سخن به میان آورد، (18) ولى این سخنان عموما در اجتماعات بسیار محدودى مطرح شده بود، اما در غدیر خم، این وحى الهى بود که به همه توهمات پایان داد و پیامبر
را مکلف ساخت تا على
را به جانشینى منصوب و معرفى کند. پس از نزول وحى، پیامبر اکرم به دنبال یافتن فرصت مناسبى بود تا آن را به مردم ابلاغ کند، اما با توجه به شناخت و بصیرتى که پیامبر
از جامعه مسلمانان آن زمان داشت، اوضاع را براى ابلاغ این وحى مناسب تشخیص نمیداد و سعى میکرد تا زمینه را آماده سازد و یا فرصت مناسبترى براى این امر پیش آید تا بتواند وحى الهى را به مردم ابلاغ کند. البته باید به این نکته توجه داشت که وحى الهى، به طور کلى مسئله جانشینى على
را مطرح کرده بود و چگونگى ابلاغ آن در اختیار خود پیامبر
پس مطلبى که در بعضى از روایات (20) ذکر شده مبنى بر تاخیر پیامبر
در ابلاغ وحى، هرگز به معنى کوتاهى پیامبر
در ابلاغ وحى نیست. چنانکه شیخ مفید نیز در اینباره مىگوید: «قبلا وحى بر پیامبر
نازل شده بود، ولى وقت ابلاغ آن معین نگردیده بود و پیامبر
به دنبال یافتن وقت مناسبى براى آن بود، و هنگامى که به غدیر خم رسیدند آیه تبلغ نازل شد.» (21)
این مطلب که قبلا بر پیامبر
وحى نازل شده بود و پیامبر
ابلاغ آن را به وقت مناسبترى موکول میکرد، به وضوح از خود آیه تبلیغ، (22) قابل فهم است. زیرا این آیه میفرماید: «اى رسول! آنچه که بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و سپس تهدید میکند که «اگر این کار را انجام ندهى رسالتش را انجام ندادهاى.» پس میبایست قبلا بر آن حضرت مطلبى نازل میشد، تا در این آیه بفرماید: «آنچه بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و از تهدیدى که در آیه وجود دارد نیز میتوان فهمید که پیامبر
بنا به عللى، ابلاغ آن را به بعد موکول مینمود. این آیه سپس میفرماید: «والله یعصمک من الناس» و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه میدارد.
با دقت در این آیه، و روش پیامبر
در ابلاغ وحى، این پرسش مطرح میگردد که در جامعه اسلامى آن زمان چه میگذشت و چه جوى در میان مسلمانان حاکم بود که سبب شد تا پیامبر
ابلاغ وحى را به زمانى دیگر موکول کند؟ اگر به این پرسش به خوبى پاسخ داده شود، میتواند بسیارى از ابهامات موجود در این زمینه را برطرف سازد و ما را به موقعیت اجتماعى و سیاسى مسلمانان در آن زمان واقف گرداند.
اکنون در پاسخ به این پرسش، نکات قابل توجهى از مسائل سیاسى - اجتماعى آن زمان را مورد بررسى قرار میدهیم:
1. وجود تعداد بسیارى تازه مسلمان
اگرچه تعداد مسلمانان در اواخر دوران رسالت به اوج خود رسیده بود، ولى بیشتر این تعداد را تازه مسلمانان تشکیل میدادند که البته باید گفت: کم نبودند کسانى که از ایمانى مستحکم و استوار برخوردار بودند، ولى این تعداد در برابر جمعیت عظیم مسلمانان چندان زیاد نبودند، و بیشتر این تازه مسلمانان، از ایمان عمیق و ریشهدارى بهرهمند نبودند. (23) چون عدهاى به خاطر منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، اسلام را پذیرفتند و عدهاى دیگر، چون در اقلیت قرار گرفته بودند، به ناچار اسلام اختیار کردند و بعضى دیگر نیز که تا آخرین حد ممکن، در برابر اسلام ایستادگى کرده بودند و دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، شیوه دیگرى را برگزیدند که از آن جمله، میتوان از ابوسفیان و اطرافیانشان که جزو طلقا در فتح مکه بودند، نام برد. بدیهى است ابلاغ چنان امر عظیمى در میان این جمعیت، مشکلاتى را به همراه خواهد داشت.
2. وجود منافقان در میان مسلمانان
یکى از بزرگترین مشکلات پیامبر
در طى سالهاى رسالتش، وجود منافقان در میان مسلمانان بود. این گروه که در ظاهر مسلمان بوده، ولى در باطن هیچ اعتقادى به اسلام نداشتند، در فرصتهاى مناسب، ضربه خویش را به اسلام وارد میساختند و سبب گمراهى دیگران نیز میشدند.
قرآن کریم، در سورههاى متعددى، همچون بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، عنکبوت، توبه، احزاب، فتح، حدید، حشر و منافقون به این مسئله پرداخته است و با شدیدترین عبارات از آنان سخن گفته است. در مجموع 37 مرتبه فقط از ریشه کلمه نفاق در قرآن استفاده شده است.
این افراد که در جنگ احد، یک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند، به سرکردگى عبدالله بن ابى از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شان این افراد نازل شده است. (24) اکنون جا دارد که این مسئله را مطرح کنیم که در زمانى که اسلام طرفداران چندانى نداشت و از اقتدار چندانى نیز بهرهمند نبود و انگیزه چندانى نیز براى پنهان کردن اعتقادات نبود، این گروه ، یک سوم مسلمانان راتشکیل میدادند، حال معلوم است که در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگیر شدنش، این تعداد به چه میزان زیادى میتوانست افزایش یابد.
پیامبراکرم
همواره با این گروه مشکل داشت، اینان به یقین در حجهالوداع نیز همراه پیامبر
بودند و از لحاظ فکرى نیز معلوم بود که این افراد هرگز راضى به جانشینى على نخواهند شد و به توطئه میپردازند و جامعه اسلامى را به هرج و مرج میکشانند و به این سبب، اصل اسلام و قرآن به خطر میافتد، پس جا دارد که پیامبر
از این امر نگران و خائف باشد.
اصل وجود منافقان، تا آخرین لحظات حیات پیامبر
، امرى غیرقابل انکار است، حتى عمر پس از رحلت پیامبر
، وفات یافتن پیامبر
را انکار میکرد، میگفت: «گروهى از منافقان گمان مىکنند که پیامبر
مرده است.» (25) همچنین بعضى از نقلهاى تاریخى، کسانى را که نسبتبه امیر بودن اسامه به خاطر جوان بودنش اعتراض میکردند، «گروهى منافق» ذکر کردهاند. (26)
این جماعت، در زمان پیامبر
از خطرناکترین دشمنان آن حضرت به شمار میآمدند، اما معلوم نشد که پس از وفات پیامبر
و جانشینى خلفاى سهگانه، چگونه این گروه به یکباره محو شدند و دیگر مشکلى براى حاکمان به شمار نمیآمدند! آیا این جماعت پس از وفات پیامبر
همگى برگشته و یکباره مسلمان شده بودند؟! یا اینکه با آنان مصالحه شده بود؟! و یا اینکه کسانى بر سر کار آمده بودند که دیگر مشکلى با آنان نداشتند؟!
3 . کینهتوزى بعضى نسبتب ه على
یکى از خصلتهاى بارز عرب کینهتوزى است. (27) با توجه به سابقه على
در جنگهاى متعدد، و افرادى که در آن جنگها به دست على
کشته شده بودند، و در این زمان، اقوام همان افراد، جزو جمعیت عظیم مسلمانان بودند، بدیهى است که این افراد کینهاى دیرینه از على
در دل خود داشته باشند و هرگز راضى به جانشینى او نباشند.
تصور اینکه این افراد دیگر مسلمانان شده بودند و گذشتهها را فراموش کرده بودند، ناشى از عدم شناختخوى عربى، بخصوص عرب آن زمان است. به عنوان نمونه: وقتى سوره منافقون نازل شده بود و عبدالله بن ابى (رئیس منافقان) رسوا گشت، پسر عبدالله بن ابى از پیامبر خواست تا خودش، پدرش را به هلاکت برساند. وى گفت: نمیخواهم دیگرى او را به قتل برساند، تا من کینه او را در دل بگیرم. (28)
در صدر اسلام، نمونههاى بسیارى در اینباره میتوان یافت، ولى کافى است در همین یک نمونه، تامل شود تا معلوم گردد چگونه یک فرد حاضر است تا با دست خویش پدرش را به قتل برساند، ولى حاضر نیست دیگران این کار را انجام دهند، تا مبادا کینه دیگران را در دل بگیرد. پس با این مطلب میتوان فهمید که چرا عدهاى، کینه على
را در دل داشتند.
4. وجود تفکرات جاهلى مبنى بر جوان بودن على
عدهاى به خاطر طرز تفکر جاهلى، هرگز حاضر به اطاعت از یک جوان کم سن و سال نبودند و حتى صرف امارت یک جوان را براى خود ننگ میدانستند. به عنوان نمونه، ابن عباس مىگوید: در زمان خلافت عمر، روزى با عمر میرفتم، او به من رو کرد و گفت: «او (على) از همه مردم نسبت به این امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چیز میترسیدیم: یکى اینکه او «کم سن بود» و دیگر اینکه به فرزندان عبدالمطلب علاقهمند بود.» (29)
نمونه دیگر: پس از کشاندن على
به مسجد براى بیعت با ابوبکر، ابوعبیده وقتى دید على
هرگز حاضر نیست تا با ابوبکر بیعت کند، رو به على
کرد و گفت: «تو "کم سن" هستى و اینان مشایخ قوم تو هستند و تو، همانند آنان شناخت و تجربه ندارى، پس با ابوبکر بیعت کن و اگر عمرت باقى باشد، به خاطر فضل و دین و علم و فهم و سابقه قرابتت، سزاوار این امر هستى.» (30) پس اگرچه على را شایسته این امر، و یا حتى سزاوارتر از همه میدانستند، ولى نمیتوانستند قبول کنند که یک جوان بر آنها امیر باشد.
این موضوع را در لشکر اسامه بن زید، هم میتوان دید: وقتى که پیامبر
اسامه جوان را به سرپرستى سپاهى برگزید که مشایخ قوم نیز در آن بودند، عدهاى نسبت به این انتخاب پیامبر
اعتراض کردند. وقتى پیامبر
از این اعتراض باخبر شد، غضبناک شد و بر منبر رفت و فرمود: شما قبلا درباره پدرش نیز اعتراض کرده بودید، در حالى که هم او و هم پدرش لیاقت امارت داشته و دارند. (31)
البته از جهتى میتوان ریشه این امر را در حسادت دانست، چون این عده، وقتى میدیدند یک جوان، مانند على
این همه لیاقت و شایستگى دارد و نزد رسول خدا
از محبوبیت بسیارى برخوردار است، و همین فرد، پس از رسول خدا امیر آنان خواهد بود، به شدت نسبت به آن حضرت حسادت میورزیدند.
5. نداشتن انقیاد کامل گروهى از مسلمانان در برابر دستورات پیامبر
در میان مسلمانان افرادى بودند که اطاعت آنان از پیامبر
مشروط بود. یعنى تا زمانى که اطاعت از پیامبر
ضررى برایشان نداشت، حرفى نداشتند، ولى اگر پیامبر
دستورى میداد که باب میل آنان نمیبود و یا آنان با عقل قاصر خود، قادر به درک آن نمیبودند، اقدام به مخالفت آشکار یا پنهان مینمودند. نمونه آن، مخالفت عدهاى از مسلمانان در انجام بعضى از مراسم حجهالوداع است: پیامبر
در حین مراسم حج فرمودند: هرکس با خودش قربانى ندارد حجش را به عمره تبدیل کند و آنانکه قربانى همراه دارند بر احرام خویش باقى باشند. عدهاى اطاعت نمودند و عدهاى دیگر مخالفت کردند، (32) که یکى از آن مخالفان، شخص عمر بود. (33)
از دیگر شواهد این مطلب میتوان به اعتراض عمر در صلح حدیبیه اشاره کرد. (34) نمونه دیگر، اعتراض عدهاى از مسلمانان به انتخاب اسامه، به فرماندهى سپاه بود، (35) که نه تنها به آن اعتراض کردند، بلکه از همراهى با سپاه نیز امتناع مىکردند; یعنى با اینکه پیامبر
دستور اکید میدادند که مهاجران و انصار باید به همراه لشکر اسامه از مدینه خارج شوند، با این وجود، افرادى از همین به اصطلاح سران مهاجر از این امر سرپیچى میکردند و به بهانههایى، لشکر اسامه را همراهى نمیکردند، (36) تا آنجا که دیگر پیامبر لعنت کردند کسانى را که از این امر تخلف نمایند و لشکر اسامه را همراهى نکنند. (37)
نمونه دیگر آن، در آخرین لحظات حیات رسول گرامى اسلام اتفاق افتاد و آن ماجراى کتابت بود: (38) پیامبر
فرمودند: وسایل کتابت بیاورید تا مطلبى را مکتوب کنم که هرگز پس از آن، گمراه نگردید، ولى عمر گفت: «پیامبر هذیان میگوید! » برخى از همین روایات میگوید: بعضى از حاضران در آن مجلس میگفتند: کلام همان است که رسول خدا فرمود، و بعضى دیگر میگفتند: حرف، حرف عمر است. (39) که این امر نشانگر آن است که عمر و عدهاى، از فرمان رسول خدا تمرد نمودند و حتى بر پیامبرى که قرآن به صراحت میگوید: «و ما ینطق عن الهوى» (40) تهمت هذیان زدند!
با توجه به مطالب گذشته، در مجموع میتوان فهمید که چرا پیامبر
ابلاغ وحى را به فرصتى دیگر موکول مینمود! زیرا با توجه به شناخت دقیقى که پیامبر
از اوضاع و احوال مسلمانان داشتند، احتمال «تمرد آشکار» مىدادند; یعنى میدانستند که اگر على
را به جانشینى خود معرفى کنند، عدهاى «به طور علنى» در مقابل پیامبر
میایستند و هرگز به این امر راضى نمیشوند; ولى وحى الهى در قسمت آخر آیه تبلیغ به پیامبر
اطمینان داد که: «خداوند تو را از مردم مصون نگاه میدارد» ; یعنى تو را از شر مردم، و مخالفت علنى مردم محافظت مینماید.
موید این مطالب روایتى است که در تفسیر عیاشى از جابربن عبدالله و ابن عباس نقل شده است: «... فتخوف رسول الله
ان یقولوا: حامى ابن عمه و ان تطغوا فى ذلک علیه» (41) یعنى: «پیامبر خوف این داشتند که مردم بگویند: از پسر عمویش پشتیبانى کرد و بدین خاطر بر پیامبر
طغیان کنند.» البته در بعضى از نسخ (42) به جاى حامى «جاءنا» یا «خابى» و به جاى «تطغوا» ، «یطعنوا» دارد، که در این صورت، خوف پیامبر
را به خاطر طعنههاى مردم ذکر میکند، که اگر این هم باشد، دلالت بر مطالب گذشته ما دارد، ولى بعید به نظر میرسد که پیامبر
فقط به خاطر طعن مردم، ابلاغ وحى الهى را به وقتى دیگر موکول کند و ظاهرا، عبارت «تطغوا» صحیحتر است. یعنى پیامبر
خوف طغیان و سرپیچى علنى داشتند.
با این تقریرى که نمودیم، این اشکال نیز جواب داده میشود که اگر منظور آیه درباره ولایت على
است و خداوند به پیامبرش وعده امان از شر مردم را داده است، پس چرا على
پس از رحلت پیامبر
به خلافت نرسید؟ مگر میشود وعده الهى عملى نگردد؟! (43)
پاسخ آن، همان است که وحى الهى وعده کرده بود که پیامبر
را از طغیان و مخالفت علنى مردم در امان نگه دارد و همین امر نیز واقع شد، همانگونه که روایات غدیرخم بر آن شهادت میدهند.
علاوه، این آیه میفرماید: «والله یعصمک من الناس» خداوند تو (پیامبر) را از مردم مصون نگه میدارد، که منظور همان است که پیش از این گفته شد. یعنى خداوند پیامبرش را از مخالفت علنى مردم در امان نگه میدارد و نفرموده است «والله یعصمه من الناس» ; یعنى نفرموده که (على) را از مردم مصون نگاه میدارد، تا این کلام را وعدهاى الهى براى به خلافت رسیدن ظاهرى على
بدانیم.
تلاشهاى پنهان و آشکار پس از غدیرخم به منظور کنار گذاشتن اهلبیت
واقعه غدیر خم، تکلیف مسلمانان و جامعه اسلامى را به روشنى مشخص کرده بود. آنان که مطیع اوامر خدا و رسولش بودند، از جان و دل آن را پذیرفتند و آنانکه در باطن با این امر مخالف بودند، در آن فرصت، توان مخالفت و طغیان نداشتند و در ظاهر، همگى این امر را پذیرفتند و جانشینى على
را به او تبریک گفتند. در اینباره جمله معروف ابوبکر و عمر «بخ بخ لک یابن ابىطالب» (44) نمونهاى از این پذیرش عمومى است.
اما آنانکه با جانشینى على
مخالف و در آرزوى به دستگیرى حکومت بودند، اگرچه در ظاهر آن را پذیرفتند، ولى در باطن سخت ناراحتب ودند و اقدام به کارهاى مخفیانه و زیرزمینى مینمودند، تا على
را کنار زده و خود زمام امور را به دست گیرند. شواهد بسیارى بر این مطلب دلالت دارد که در اینجا به نمونههایى از آن اشاه میکنیم:
اول: شواهد عمومى
پیامبر
پس از واقعه غدیرخم، مکرر جانشینى على
و فضایل او را گوشزد مینمود و همواره درباره اهلبیت سفارش میکرد و در سخنانش مردم را از خطرات احتمالى پس از خود آگاه میکرد و با آنان اتمام حجت مینمود. یکى از نمونههاى بارز این مورد، حدیثى است که بیشتر کتب تاریخى و روایى شیعه و سنى آن را نقل کردهاند، که پیامبر
در اواخر حیات خود فرمودند: «اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم» ; (45) «فتنهها، همچون پارههاى شب ظلمانى پى در پى در میرسند.» بسیارى از این روایات میگویند: پیامبر
این جمله را در آن شبهاى آخر، که براى استغفار اهل بقیع رفته بودند، فرمودهاند.
به راستى چه اتفاقى در درون جامعه اسلامى افتاده بود و چه امرى در حال شکلگیرى بود که چنین سخنان جگرسوزى از پیامبر شنیده میشد؟ آن هم در آخرین لحظات عمر شریفشان و پس از آن همه رنجها و کوششهاى طاقتفرسا که براى هدایت مردم و تشکیل جامعهاى بر اساس قوانین پاک الهى انجام داده بودند. با شنیدن این جملات از پیامبر
در آن لحظات آخر، حزن و اندوه، وجود یک مسلمان را فرا میگیرد و آهى سرد از نهادش برمیخیزد که چرا نگذاشتند پیامبر خاتم
پس از آن همه رنجها، لااقل با اطمینان خاطر از امتخویش به سوى پروردگارش رهسپار شود؟
این سخنان از پیامبر اکرم، به صراحت بیانکننده فعالیتهاى زیرزمینى عدهاى براى انحراف جامعه اسلامى از مسیر اصلىاش میباشد و خبر از فتنههایى پى در پى میدهد که در میان مسلمانان، در حال واقع شدن بود. پس جا دارد این پرسش مطرح گردد که فتنهگران چه کسانى بودند و چه هدفهایى در سر داشتند؟ در اینجا، بنا داریم تا با استناد به متون تاریخى و روایى، این فتنهگرها را معرفى نماییم.
دوم: تلاشهاى بنیامیه و همفکران آنها
فرزندان امیه، همواره خود را در ریاست بر عرب، سزاوارتر از همه، میدانستند و در این باره، پیوسته با فرزندان هاشم در نزاع بودهاند و به همین خاطر پس از بعثت پیامبر
به شدت با او مقابله میکردند و تا جایى که میتوانستند علیه پیامبر اکرم توطئه نموده و جنگ به راه میانداختند. اما سرانجام با ذلت و خوارى تن به شکست داده و مجبور به پذیرش اسلام شدند، ولى هرگز از خیال ریاست بر عرب بیرون نیامده بودند.
این گروه به خوبى میدانستند تا زمانى که پیامبر
زنده است جایى براى تحقق آمال و آرزوهایشان وجود نخواهد داشت، پس معلوم بود که آنان در فکر پس از وفات پیامبر
بودند. اما از آنجا که از جهت اسلامى، هیچ اعتبارى در میان مسلمان نداشتند، میدانستند که به دستگیرى حکومت، بلافاصله پس از رحلت پیامبر
کارى نشدنى است. در نتیجه، آنان میبایست برنامهاى درازمدت، براى به دستگیرى حکومت تنظیم میکردند و تاریخ گواه آن است که چنین نیز کردند. این مطلب یک ادعاى صرف نیست و شواهد بسیارى بر آن دلالت دارد که بدین شرح است:
1 . دینورى (46) و جوهرى (47) نقل کردهاند: در حالى که عدهاى در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده بودند، «بنى امیه گرد عثمان بن عفان جمع شده بودند و بر خلافت او اتفاق داشتند.» (48) این خود شاهد بزرگى است بر اینکه بنى امیه در فکر به دست آوردن حکومت بودند و عثمان را که تقریبا از چهرههاى مثبت بنیامیه بود و بر خلاف دیگر افراد بنیامیه، از سابقه سویى برخوردار نبود، علم کردند، زیرا او را درآن شرایط، بهترین فرد براى این امر میدانستند. اگرچه به نظر ما، این امر در آن زمان، چندان جدى نبود و بیشتر میتوان آن را یک مانور سیاسى دانست که زمینه را براى آنان آماده میکرد. شاهد این مطلب آن است که عمر پس از دیدن این صحنه، یعنى اجتماع بنیامیه در گرد عثمان، به آنان رو کرد و گفت: چرا چنین کردید، بیایید و با ابوبکر بیعت کنید! در این جمع، نخست عثمان برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و سپس بنیامیه همگى با ابوبکر بیعت کردند. (49)
2 . جوهرى روایت کرده است: «هنگامى که با عثمان بیعت شد، ابوسفیان گفت: این امر (حکومت) در قبیله تیم قرار گرفته بود، اما تیم را چه به این امر، سپس به قبیله عدى منتقل شد پس چه دورتر و دورتر گشت، سپس به جایگاهش بازگشت و در مکانش مستقر شد، پس آن را محکم بگیرید!» (50) این روایت آنچنان گویاست که دیگر احتیاج به توضیح ندارد.
در اینجا این پرسش مطرح میگردد که اگر چنین است، پس چرا ابوسفیان در ابتدا با ابوبکر بیعت نکرد و به سوى على
رفت و اعلان آمادگى نمود که اگر على
بخواهد، علیه ابوبکر مدینه را پر از لشکر نماید؟ (51)
در پاسخ میگوییم: بعضى این مطلب را به تعصبات قبیلهاى منسوب کرده و گفتهاند ابوسفیان به خاطر تعصبات قبیلهاى، اقدام به چنین کارى نموده بود (52) که در بدو امر این مطلب موجه مینماید، ولى به نظر میرسد علت این امر چیز دیگرى بوده است و آن اینکه ابوسفیان یکى از چهرههاى تیزهوش و زیرک بنیامیه بود، و به یقین از این کار اهداف بلندترى را دنبال میکرد.
به احتمال قوى منظور وى از این کار، دستیابى به چند چیز بود، یکى اینکه با مخالفت خویش در امر بیعت با ابوبکر، خواستار امتیازاتى از آنان بود و دیگر اینکه اگر موفق میشد على
را به جنگ مسلحانه با ابوبکر بکشاند، برنده این درگیرى بنیامیه و شخص ابوسفیان بود، زیرا وى میخواست آن دو گروه را به جان هم بیندازد و هر دو را تضعیف کند و جایگاه بنیامیه را مستحکم نماید و یا لااقل به خاطر مخالفتش با ابوبکر میتوانست او را مجبور به دادن امتیازاتى کند، و به واقع، در این امر نیز موفق شده بود، چون هم از جهت مالى سود برد، زیرا بنا به روایتى، پس از بازگشت ابوسفیان از سفر جمعآورى زکوات، ابوبکر به پیشنهاد عمر و به منظور پیشگیرى از شرارت او، همه آن اموال را به او داد و او نیز از این کار راضى شد. (53) علاوه بر این موفق شده بود وعده امارت را براى پسرش معاویه، به دست آورد. (54)
با این توضیح، خوب میتوان فهمید که چرا على
با پیشنهاد ابوسفیان مخالفت کرد و در واقع او را از خود طرد نمود و فرمود: «به خدا قسم تو از این کار منظورى جز فتنه ندارى و همواره بدخواه اسلام بودهاى، ما احتیاج به خیرخواهى تو نداریم.» (55) از مضمون سخنان على
میتوان فهمید که منظور ابوسفیان، به راه انداختن توطئهاى دیگر بوده و مسئله تعصب قبیلهاى نبوده است.
از بیشتر روایاتى که در اینباره ذکر شده، فهمیده میشود که در میان بنیامیه، فقط شخص ابوسفیان، مخالف بیعت با ابوبکر بوده و حتى به جمع بنیامیه در مسجد رفته بود و آنها را به قیام علیه ابوبکر دعوت کرده بود، ولى هیچ یک از آنان به او جواب مثبت ندادند. (56)
از این ماجرا میتوان فهمید که این مخالفت و دعوت به قیام، یک ظاهرسازى بیش نبوده است، زیرا اطاعت بنیامیه از ابوسفیان و موقعیت بارز او در میان آنان، غیرقابل انکار است و ممکن نبود بنیامیه، روى ابوسفیان را بر زمین بگذارند و به او جواب منفى بدهند. این امر را میتوان از کلمات ابوسفیان خطاب به على
فهمید. زیرا وى در آن سخنان، با پشت گرمى بسیارى سخن از پر کردن مدینه از لشکر میکرد، (57) و از نوع پاسخ على
، به وى، میتوان جدى بودن ابوسفیان در این ادعا را استنباط کرد.
پس میتوان نتیجه گرفت، بنیامیه میدانستند بلافاصله پس از رحلت پیامبر
، زمینه آنقدر آماده نیست که آنان بتوانند بر سر کار آیند، پس هدفشان از آن سرو صداها، آماده کردن زمینه و برداشتن گام اول براى رسیدن به حکومت بوده است، و در واقع، با خلافت ابوبکر - به عنوان پلى براى انتقال قدرت از بنیهاشم به بنیامیه - کاملا موافق بودند و حتى با آنان همکارى میکردند. اگرچه اثبات این همکارى، با توجه به تحریفهاى تاریخى بسیار مشکل است، ولى بعضى از قرائن بر این مطلب دلالت دارد. مانند اینکه در روز وفات پیامبر
، عمر با قاطعیت فوت پیامبر
را انکار میکرد تا وقتى که ابوبکر رسید و عمر با شنیدن آیهاى از قرآن از زبان ابوبکر، خبر وفات پیامبر
را پذیرفت. (58) مشخص بود که هدف عمر، کنترل اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود. اما جالب آن است که عمر، تنها فرد منکر رحلت پیامبر نبود، بلکه عثمان نیز مدعى شده بود که پیامبر
نمرده است و مانند عیسى بن مریم به آسمان رفته است. (59) این هماهنگیها نشانگر احتمال توافقهاى پنهانى میان آنان است.
خلاصه آنکه، تلاش بنیامیه براى به دستگیرى حکومت پس از پیامبر
، امرى مسلم است و این امر، براى افراد آگاه آن زمان، همانند انصار به خوبى آشکار بود، چنانکه حباب بن منذر در سقیفه خطاب به ابوبکر گفته بود: ما درباره شما چندان حرف نداریم، ولى از این میترسیم که پس از آن، کسانى بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندیم. (60) باید گفت: حقا، که او چه خوب فهمیده بود و چه درست پیشبینى نموده بود.
البته غیر از بنیامیه، بنیزهره نیز براى به دستگیرى حکومت تلاش میکردند و آنها نیز بر سعد و عبدالرحمان بن عوف اتفاق داشتند. (61) همچنین در یک روایتى، از مغیرهبن شعبه به عنوان کسى که محرک ابوبکر و عمر براى رفتن به سقیفه بوده، یاد شده است. (62)
سوم: تلاش عدهاى از مهاجران
عدهاى بیش از همه و آشکارتر از همه، براى دستیابى به حکومت تلاش میکردند، اینان، ابوبکر، عمر و ابوعبیده بودند که تلاشهاى وسیعى را براى کنار زدن على
و در دست گرفتن اوضاع انجام میدادند. بر این مطلب شواهد بسیارى دلالت دارد که ما به نمونههایى از آن اشاره مینماییم:
1. عمر در خطبهاش درباره سقیفه میگوید: «واجتمع المهاجرون الى ابیبکر» مهاجران درباره ابوبکر متفق بودند. وى سپس میگوید: «به ابوبکر گفتم بیا به سوى انصار که در سقیفه جمع شدهاند برویم.» با دقت در این عبارات، میتوان از میزان تلاش این عده مطلع شد، زیرا توافق مهاجران بر ابوبکر، اگر یک ادعاى صرف نباشد، نیازمند مذاکرات بسیار و رایزنىهاى فراوان است و نمیشود یکباره، پس از رحلت رسول خدا
، همه مهاجران بر ابوبکر اتفاق کنند، زیرا قبل از سقیفه هیچ جلسهاى تشکیل نشده بود، تا آنان نظر همه مهاجران را جویا شوند و بفهمند که آنان چه نظرى دارند، پس میبایست این افراد، قبل از فوت رسول خدا، به تلاش وسیعى دست میزدند و با یکایک مهاجران به توافق قبلى میرسیدند.
2. در بسیارى از کتب تاریخى و روایى ذکر شده است که این عده از مهاجران، مامور بودند تا تحت فرماندهى اسامهبن زید، از مدینه خارج شوند. در تعدادى از این روایت تصریح به اسم ابوبکر و عمر و ابوعبیده و ... شده است، مانند روایتى که در الطبقات الکبرى ذکر شده است که میگوید: «فلم یبق احد من وجوه المهاجرین الاولین و الانصار الا انتدب فى تلک الغزوه و فیهم ابوبکر الصدیق و عمربن الخطاب و ابوعبیده بن الجراح و سعد بن ابى وقاص و ...» (63) هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقى نمانده بودند مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شدند که در میان آنان، ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و ابوعبیده جراح و سعدبن ابى وقاص و ... بودند.
ولى آنان به بهانههایى از همراهى این لشکر امتناع میورزیدند و با تعلل خود، در حرکت این لشکر، کارشکنى میکردند. (64) با توجه به تاکیدهاى بسیار زیاد پیامبر
مبنى بر حرکت لشکراسامه و از طرفى دیگر تعلل این گروه از همراهى لشکر اسامه، به خوبى میتوان از منویات و نقشههاى این گروه با خبر شد.
3 . پیامبر
در آخرین روزهاى زندگیاش بر اثر شدت بیمارى، مرتب بیهوش میشدند. وقت نماز شد و بلال اذان گفت: پیامبر
چون توان رفتن به مسجد را نداشتند فرمودند: «به مردم بگویید نماز بخوانند» (65) و شخص خاصى را براى امامت آن مشخص نکردند، زیرا شاید اکنون نوبت مردم بود که با این همه سفارشها و تاکیدها، میفهمیدند که پشت سر چه کسى نماز بگزارند. همانطور که روایتى به نقل از بلال چنین بیان شده است: پیامبر
در آن هنگام بیمار بود، وقتى که براى نماز فراخوانده شد، فرمود: «یا بلال لقد ابلغت فمن شاء فلیصل بالناس و من شاء فلیدع» ; (66) اى بلال من ابلاغ خود را نمودم حال هر که خواهد با مردم نماز گزارد و هر که خواهد ترک کند.
بسیار واضح بود که چه کسى باید امامت این نماز را بر عهده داشته باشد، چون گذشته از اینکه على
جانشین و وصى پیامبر
بود، اشخاص موجه دیگرى - بنا به امر پیامبر
مبنى بر حضور بزرگان مهاجر و انصار در لشکر اسامه - در مدینه باقى نمیماندند. ولى جاى تعجب است که روایات زیادى در کتب اهل سنت وجود دارد که میگویند: پیامبر
به ابوبکر امر کرده بود که تا جاى او نماز بگزارد! (67)
این روایات در میان خودشان متناقضاند، زیرا هم در تعداد نمازهایى که ابوبکر به جاى پیامبر
خوانده و هم در چگونگى آخرین نماز پیامبر
که ابوبکر به جاى پیامبر
ایستاده بود، اختلاف دارند، چنانکه بعضى گفتهاند: پیامبر
به ابوبکر اقتدا کرده است (68) و بعضى میگویند: ابوبکر به نماز پیامبر
و روایات مختلف دیگرى که در کتاب الطبقات الکبرى ذکر شده است. (70) این تناقضهاى داخلى، ما را به بطلان این ادعا که پیامبر
چنین امرى کرده باشند، راهنمایى میکند.
البته این احتمال هم وجود دارد که بعضى از همسران پیامبر
خودشان چنان مطلبى را عنوان کرده باشند و آن را به پیامبر
نسبت داده باشند، موید این احتمال، احادیثى است که میگوید: «پیامبر
در یکى از روزهاى بیمارى، فرمودند: على
را خبر کنید تا بیاید، ولى عایشه، به دنبال ابوبکر فرستاد و حفصه، به دنبال عمر فرستاد و آنان نزد پیامبر
آمدند، ولى پیامبر
از آنها روى گرداند.» (71) این روایت اگرچه مربوط به نماز نیست، ولى اصل تمرد بعضى از همسران پیامبر
را ثابت میکند. پس آنان که چنین جراتى داشتند تا خلاف سخنان صریح پیامبر
عمل کنند، در اینجا نیز میتوانستند از جانب خود مطلبى را به پیامبر
نسبت دهند.
به علاوه، ادله روشنى وجود دارد که پیامبر
به ابوبکر یا عمر، چنین دستورى ندادهاند. زیرا:
اول اینکه آنها مامور بودند با لشکر اسامه به خارج از مدینه بروند و اگر آنان امتثال امر پیامبر
را میکردند، در آن زمان میبایست از مدینه خارج شده باشند، و هیچ روایتى یافت نشده است که پیامبر
، ابوبکر را از همراهى لشکر اسامه استثنا کرده باشد، بلکه روایت صریحى وجود دارد که شخص ابوبکر و عمر و ... وظیفه داشتند لشکر اسامه را همراهى کنند، (72) پس چگونه پیامبر
با تاکیدهاى بسیار، آنها را امر به خروج میکند، ولى بعدها خودش میفرماید: ابوبکر با مردم نماز بگزارد؟!
دوم اینکه بعضى از روایات اهلسنت میگوید: پیامبر
اصرار میکردند که ابوبکر نماز بخواند، ولى عایشه میگفت: ابوبکر مردى نازکدل است، و پیامبر
به اصرار خود ادامه میداد، تا اینکه بالاخره ابوبکر رفت و به نماز ایستاد. و پیامبر
در حالى که از شدت بیمارى توان آمدن به مسجد را نداشت، با تکیه بر دو نفر (که در بعضى از این روایات، آن دو نفر، على
و فضل بن عباس بودند) به مسجد آمدند. ابوبکر با دیدن پیامبر
، کنار رفت و پیامبر
کنار ابوبکر نشست و ابوبکر با نماز پیامبر
نماز میگزارد و مردم با نماز ابوبکر. (73)
اکنون میپرسیم اگر پیامبر
خودشان به ابوبکر امر کرده بودند که با مردم نماز بگزارد و ابوبکر نیز بر حسب امر پیامبر به جاى ایشان به نماز ایستاد، چه دلیلى داشت که پیامبر با آن شدت بیمارى که به اعتراف عایشه، دو پاى مبارک رسول خدا بر زمین کشیده مىشد و توان ایستادن نداشت، به مسجد بیاید و نماز را خود با حالت نشسته اقامه کند؟ آیا چنین نبود که پیامبر
از پیشنمازى ابوبکر ناراضى بود و تصمیم گرفته بود که به هر صورت شده، جلوى آن را بگیرد و حتى نگذاشته بود ابوبکر نمازش را تمام کند؟
پس اگر ابوبکر طبق امر رسول خدا و به اصرار او به نماز ایستاده بود، معنا نداشت که پیامبر
با آن بیمارى شدید، به مسجد بیایند و بخواهند خودشان نماز را با حالت نشسته اقامه کنند.
خلاصه آنکه مسئله پیشدستى در نمازگزاردن به جاى پیامبر
یکى از تلاشهایى بود که آنان میخواستند جانشینى خود را تثبیت کنند و مردم نیز گمان کنند که چون پیامبر
به آنان چنین امرى کرده، پس آنان جانشین پیامبر
خواهند بود. البته اگر پیامبر
چنین امرى هم کرده بود، باز دلیلى بر جانشینى آنان نمىشد، زیرا افراد دیگرى در حالت صحت پیامبر
به جاى آن حضرت نماز گزاردند. (74) پس اگر چنین امرى دلالت بر جانشینى میکرد، آنانکه در حال صحت پیامبر
به جاى او نماز گزاردند، به این امر سزاوارتر بودند.
4. نوعى دیگر از تلاش این گروه، براى دستیابى به حکومت، عبارت بود از کسب اخبار از درون خانه پیامبر
، و فعالیتهایى در درون خانه پیامبر
جهت به دستگیرى اوضاع، که این کار توسط بعضى از همسران پیامبر
، همچون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر انجام میگرفت.
از طریق اهل سنت احادیثب سیارى نقل شده است که پیامبر
در آن لحظات آخر حیاتشان خطاب به بعضى از همسرانش فرمودند: «شما صواحب یوسفاید» (75) و آنان را به زنانى که بر سر یوسف آن بلا را آوردند تشبیه کرده است. همچنین طبرى در جایى دیگر این مطلب را نقل کرده است که: «پیامبر
فرمود: شخصى را به دنبال على
بفرستید و او را فرا خوانید، عایشه گفت: به سوى ابوبکر بفرستید و حفصه گفت: به سوى عمر بفرستید. این افراد (ابوبکر و عمر) نزد پیامبر
حاضر شدند. پیامبر
به آنها فرمود: برگردید و بروید که اگر به شما حاجتى بود، به سوى شما میفرستادم (میفرستم)، پس آنها رفتند.» (76)
این احادیث، شواهد بسیار خوبى بر مدعاى ما هستند، زیرا بیانگر آنند که آنها براى مطرح کردن خود و اینکه از نزدیکترین افراد نزد پیامبرند، پیشدستى کرده و نزد پیامبر رفتند، تا شاید اگر مطلبى را که میخواهد به على
بفرماید، به آنان بفرماید! در بعضى از این احادیث اگرچه به اسم على
، تصریح نشده است و عباراتى مانند: حبیبم را، یا خلیلم را فراخوانید، دارند، (77) ولى در اینکه پیامبر
آن افراد را رد کردند و یا چهره از آنها برگرداندند مشترکند. پس اگرچه پیامبر
نمیفرمودند: على
را خبر کنید تا بیاید و عبارت دیگرى میفرمود، اما این مطلب یقینى است که منظور پیامبر
آنان نبودهاند. در هر صورت پیشدستى این افراد مهم است که دلالت بر تلاش وسیع آنان، حتى در درون خانه پیامبر
، به منظور کنارزدن على
و به دستگیرى حکومت توسط آنان میکند.
5. جلوگیرى عمر و طرفدارانش از «کتابت» پیامبر
، یکى دیگر از تلاشهاى این گروه، براى کنار گذاشتن على و به دست گرفتن حکومت بود. تردیدى نیست که عمر، دریافته بود که منظور پیامبر
از کتابت، ثبت خلافت على
است و به همین خاطر تلاش کرد که تا این کار عملى نگردد و حتى حاضر شد که به پیامبر
نسبت هذیان دهد!
درباره کتابت پیامبر
احادیث زیادى در کتب تاریخى و روایى نقل شده است که همگى مسئله نسبت هذیان به پیامبر
را ذکر کردهاند که بعضى از آنها، به صراحت، گوینده این کلام را عمر دانستهاند، (78) و بعضى دیگر اسم شخص خاصى را نبردهاند و فقط گفتهاند: بعضى چنین حرفى زدند. (79)
در مجموع این روایات، به غیر از شخص عمر، از هیچ شخص دیگرى نام برده نشده است که چنین حرفى زده باشد. پس تردیدى نیست که آن شخص، عمر بوده است، ولى بعضى از راویان اهل سنت، نخواستهاند به اسم عمر تصریح کنند.
بعضى از علماى اهل سنت براى کم کردن قبح این کلام عمر که گفته بود: «ان رسول الله یهجر» ، آن را توجیه کردهاند و گفتهاند: منظور عمر از این کلام آن بود که بیمارى، بر پیامبر
غلبه کرده است. (80) اما این توجیه از جهت لغوى چندان مستند نیست، زیرا همانگونه که لسان العرب از قول ابن اثیر ذکر کرده است: این جمله عمر باید به صورت استفهام باشد (اهجر) تا بتوان آن را به معنى «تغیر کلامه واختلط لاجل ما به المرض» دانست، ولى اگر جمله، اخبارى باشد، (که در بسیارى از روایات چنین است) یا به معنى فحش است و یا به معنى هذیان. وى سپس میگوید: چون گوینده این کلام عمر است، چنین گمانى به او نمیرود.
بر فرض که چنین توجیهى را بپذیریم، معنایش آن است که پیامبر به خاطر شدت بیماریاش نمیداند چه میگوید! بنابراین، کلام پیامبر
در این حالت دیگر اعتبار ندارد. آیا چنین نسبتى به پیامبر
که به تصریح قرآن «و ما ینطق عن الهوى» (نجم: 3) «و هرگز از روى هوا سخن نمیگوید» ، قبحش کمتر از مطلب قبلى است؟!
وانگهى، معناى سخن عمر هرچه بوده باشد، مهم آن است که پیامبر
از این کلام عمر، سخت ناراحت شدند، چنان که بعضى از روایات اهل سنت میگوید: غم وجود پیامبر را فرا گرفت، (81) و بعضى دیگر میگوید: پیامبر
از این سخن عمر، برآشفت و عمر را از خود راند. (82) سپس بعضى از اطرافیان، به پیامبر گفتند، آیا وسایل کتابت را بیاوریم؟ پیامبر
فرمودند: آیا بعد از آنچه گفتید؟ نه، ولى شما را درباره اهلبیتم سفارش به خیر میکنم. (83)
معلوم است که چرا پیامبر
پس از آن کلام عمر، دیگر نخواستند بنویسند، چون بر فرض پیامبر
اقدام به نوشتن هم میکردند، همان افرادى که در حضور پیامبر جرات چنان سخنى را داشتند، به یقین پس از پیامبر
بر آن میافزودند و نسبتهاى دیگرى به پیامبر میدادند و عملا این نوشته از اعتبار ساقط بود.
6. یکى دیگر از مسائلى که نشانگر نقشههاى این گروه است، جریان انکار وفات پیامبر
توسط عمر است. این ماجرا در بسیارى از کتب تاریخى و روایى ذکر شده است. (84) علت این کار عمر، آرام نگه داشتن اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود و به محض اینکه ابوبکر رسید و اعلام کرد که پیامبر
وفات یافته است، عمر تازه وفات پیامبر
را قبول کرد. این جریان به خوبى بیانگر نقشههاى مشترک و هماهنگیهاى قبلى در میان آنان است.
7. خبر اجتماع انصار در سقیفه به طور سرى فقط به عمر و ابوبکر داده شد (85) و هنگامى که آنها شتابان روانه سقیفه شده بودند، افراد حاضر در خانه پیامبر
از آن ماجرا، بیخبر بودند و عمر و ابوبکر نیز آن را با عموم مسلمانان، یا لااقل با دیگر بزرگان قوم، در میان نگذاشتند تا اگر شرى هست، با همفکرى دیگران براى آن چارهاندیشى کنند . آیا اینها نشان از نقشه و هماهنگى قبلى در به دست گرفتن حکومت ندارد؟
تلاشهاى پیامبر
براى خنثى کردن توطئهها
پس از آنکه پیامبر
به فرمان الهى، على
را در غدیر خم به جانشینى خود منصوب کرد، در فرصتهاى گوناگون آن را یادآورى مینمود. اما فعالیت بسیار زیاد گروههاى متعددى که سعى در به دستگیرى حکومت داشتند، پیامبر
را مجبور ساخت تا براى تثبیت جانشینى على
، اقداماتى انجام دهد. یکى از این اقدامات، آماده کردن لشکرى براى مبارزه با روم بود. این لشکر در آخرین روزهاى حیات پیامبر
شکل گرفت و پیامبر
اسامه بن زید را به فرماندهى آن برگزید و به عموم بزرگان مهاجر و انصار که در میان آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و ... بودند امر کرد تا تحت فرمان اسامه درآیند، و با تاکید فراوان از آنان خواست تا از مدینه خارج شده و به سرزمینى که پدر اسامه در آنجا به شهادت رسیده، رهسپار شوند.
پیامبر
با این کار اهدافى را دنبال میکرد، یکى از آن اهداف همانطور که شیخ مفید فرموده است، این بوده که در مدینه کسى نباشد تا در ریاست على
نزاع کند. (86) از این مهمتر، انتخاب اسامه جوان، که 17 سال بیشتر نداشت (87) به فرماندهى این لشکر بود در حالى که بسیارى از بزرگان و مشایخ باسابقه و جنگجو، که تجربه جنگهاى عظیمى همچون بدر و احد و خندق را داشتند، در این لشکر حضور داشتند، اما پیامبر
اسامه را به فرماندهى همه این افراد برمیگزیند و همه آنان را ملزم به اطاعت از اسامه مینماید. این انتخاب پیامبر
پیامى بسیار عظیم و گویا براى همه مسلمانان داشت که مبادا در امر خلافت خدشه کنند و جوان بودن على
را بهانهاى براى اطاعت نکردن از او قرار دهند.
البته عدهاى به همین انتخاب اسامه نیز اعتراض کردند، ولى پیامبر خشمگین شد و بر منبر رفت و لیاقت و شایستگى او را متذکر شد. (88) اما پس از وفات رسول خدا
عمر از ابوبکر خواست تا اسامه را از فرماندهى لشکر بردارد، ولى ابوبکر ریش عمر را گرفت و گفت مادرت به عزایت بنشیند! پیامبر او را به این امر منصوب کرد، حال تو میگویى من او را بردارم؟ (89)
آنانکه نمیتوانستند از امر خلافت و ریاست بگذرند، در رفتن لشکر اسامه کارشکنى میکردند و به بهانههایى آن را به تاخیر میانداختند. اسامه وقتى تعلل این افراد را میدید خدمت پیامبر
رسید و از او خواست تا بهبودى او، لشکر حرکت نکند و انشاءالله پس از بهبودى پیامبر رهسپار شود، اما پیامبر به او فرمود: حرکت کن و از مدینه خارج شو، اسامه پى در پى بیمارى پیامبر را مطرح میکرد و پیامبر
هر بار، دستور رفتن میداد، تا اینکه پیامبر
فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام ده و حرکت کن! پس از آن پیامبر بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، فورا درباره لشکر اسامه پرسش کرد و تاکید فرمود، لشکر اسامه را حرکت دهید! خدا لعنت کند هر کس را که از آن تخلف کند! و این جمله را چند بار تکرار کردند. (90)
لشکر اسامه بالاخره حرکت کرد و در جرف متوقف شد. (91) این عده، مدام به مدینه میآمدند و میرفتند تا جایى که وقتى پیامبر
به خاطر بیمارى شدید نتوانست به مسجد برود، بلافاصله ابوبکر به جاى پیامبر رفت و نماز را شروع کرد.
پیامبر براى خنثى کردن این توطئه با همان حالت و با تکیه بر على
و فضل بن عباس به مسجد آمد و اشاره کرد که ابوبکر کنار رود و پیامبر به نماز ابوبکر اعتنایى نکرد و از اول شروع به نماز کرد. (92) پیامبر پس از نماز به خانه برگشت و ابوبکر و عمر و جماعتى از مسلمانان را که در مسجد حاضر بودند طلبید و به آنان فرمود: مگر من به شما امر نکردم که با لشکر اسامه حرکت کنید؟ گفتند: آرى یا رسول الله، پیامبر فرمود: پس چرا به آن عمل نکردید؟ هر یک بهانهاى آوردند. سپس پیامبر سه مرتبه تکرار کردند: لشکر اسامه را حرکت دهید. (93)
از دیگر تلاشهاى پیامبر
در این رابطه، فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه براى جمعآورى زکات بود که روایاتى بر این مطلب دلالت دارد. (94) و شاید واگذارى این مسئولیت به ابوسفیان فقط به همین خاطر بوده است.
یکى دیگر از تلاشهاى پیامبر
براى خنثى کردن توطئهها، مسئله کتابت بود. اما همانطور که قبلا متذکر شدیم عدهاى نگذاشتند چنین امرى عملى شود. البته ممکن است سوال شود که چرا پیامبر
قبل از آن و در حالت سلامت اقدام به نوشتن آن نکرد تا دیگر شبههاى در آن نباشد؟
در پاسخ میگوییم: اول اینکه همان ماجرا، چهره بسیارى از مدعیان دروغین را آشکار کرد و نشان داد که اعتقاد و انقیاد افراد نسبت به پیامبر تا چه اندازه است.
دوم اینکه پیامبر
با ترتیب دادن لشکر اسامه، مسئله را حل شده میدیدند، ولى با تخلف عدهاى از این فرمان، مسئله عوض شده بود، زیرا تا آن زمان چنان مخالفت علنى و گستردهاى از دستورات پیامبر
نشده بود و همانطور که شیخ مفید ذکر کرده است: پیامبر
پس از آنکه تخلف ابوبکر و عمر و تعدادى از مسلمانان را از همراهى لشکر اسامه دید، تصمیم به کتابت گرفت. (95)
پس پیامبر
تمام تلاشهاى ممکن را براى تثبیت ولایت على
انجام دادهاند، اما این مسئله را نمیتوان نادیده گرفت که پیامبر هرگز قصد نداشتند تا على
را بر مردم تحمیل کنند و یا کارى کنند که چنین تصورى شود، بلکه فقط میخواستند وظیفه الهى خویش را مبنى بر ابلاغ رسالت، به نحو احسن انجام دهند و به مردم بفهمانند که در این کار، جز خیر و صلاح و هدایت آنان نمیخواهند، و به یقین نیز چنین کردهاند، حال هر که خواهد هدایت شود و هرکه خواهد گمراه گردد.
حضرت على
نیز قصد نداشت تا به هر قیمتى که شده و با، زد و بندهاى سیاسى، جایگاه خویش را تثبیت کند، زیرا على
حکومت را فقط براى هدایت انسانها مىخواست و هدایت انسانها با اجبار و تحمیل و جوسازیهاى سیاسى سازگار نیست و همین زد و بندهاى سیاسى، خود نقض غرض است.
پس على
بزرگتر از آن است که به دنبال چنین حکومتى بدود و بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند، چون اگر مردم طالب او بودند به توصیههاى پیامبرشان عمل میکردند و گرنه، دوندگى او، اثرش بیشتر از سفارشهاى اکید پیامبر
نبود. شاهد این مطلب آن است که پس از رحلت رسول خدا
، عباس (عموى پیامبر
) به على
گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم و بنىهاشم با تو بیعت کند . حضرت فرمود: آیا کسى هست که حق ما را انکار کند؟ عباس گفت به زودى خواهى دید که چنین کنند. (96)
به نظر ما هر آنچه را که عباس میدید، على
نیز بهتر از او و آشکارتر از او میدید، ولى بحث این است که اگر مردم بخواهند به توصیههاى پیامبر عمل کنند، دیگر احتیاج به بیعتهاى پنهانى و در اصطلاح امروزى احتیاج به کودتا نبود و اگر مردم قدر على
را نشناسند و او را نخواهند، این تلاشها ارزش معنوى ندارد، بلکه فایدهاى هم ندارد، چون پیامبر
هر چه را که گفتنى بود به مردم فرمودند و اکنون این عموم مسلمانان بودند که میبایست میزان انقیاد و اطاعت خویش را نسبت به خدا و رسولش نشان دهند.
این مطلب با دقت در سخنان على
پس از قتل عثمان و روى آوردن عموم مسلمانان به آن حضرت، به خوبى قابل فهم است. البته این هرگز بدان معنا نیست که على
تسلیم آنان شده باشد و با دیگران همسخن شده و آنان را بر حق بداند، بلکه مخالفت خویش را آشکار کرد و هرگز در این امر کوتاهى نکرد و به یقین اگر موافقان او زیاد میبودند، هرگز کار على
به انزوا نمیکشید و با آن تعداد اندک که موافق او بودند، هرگز به مصلحت نبود تا پس از وفات پیامبر
اقدام به قیام مسلحانه نماید. این روش که همواره سیره امامان معصوم
بوده است، جاى بحث گستردهترى دارد که در این مبحث نمیگنجد.
چارهاندیشى انصار
با توجه به مطالبى که در مباحث گذشته به اثبات رسید، پاسخ این پرسش که چرا انصار در سقیفه اجتماع کردند، به خوبى معلوم میگردد، زیرا این جریانات امور پنهانى نبودهاند که بر دیگران پوشیده باشد، پس مهاجران و انصار همه میدانستند که مدینه آبستن تحولاتى است و به زودى حوادث مهمى رخ خواهد داد، ولى کسى به طور دقیق نمیدانست چه خواهد شد، زیرا گروههاى متعددى براى به دستگیرى حکومت تلاش میکردند.
پس این مسئله به راحتى قابل فهم بود که اوضاع پس از پیامبر
به گونهاى نخواهد بود که جانشینى على
تحقق یابد، تا جایى که حتى عباس بن عبدالمطلب (عموى پیامبر
) نیز شک میکند که آیا پس از پیامبر، مردم به جانشینى على
راضى میگردند یا خیر؟ باید توجه داشت که پرسش عباس هرگز از این نیست که چه کسى سزاوار این امر است، چون عباس هیچکس را سزاوارتر از على نمیدانست و همواره به حضرت على
پیشنهاد بیعت میداد. (97) و در هیچ یک از منابعى که به این مطلب اشاره کردهاند، یافت نشده است که عباس بپرسد چه کسى پس از پیامبر
سزاوار جانشینى است، بلکه پرسش عباس این است که پس از پیامبر
چه مىشود؟ آیا امر ولایت در خاندان بنى هاشم مستقر مىشود یا خیر؟
شیخ مفید در اینباره تعبیر لطیفى دارد، وى میگوید عباس از پیامبر
پرسید: «ان یکن هذا الامر فینا مستقرا بعدک فبشرنا ...» (98) «اگر این امر پس از شما در میان ما مستقر میشود پس به ما بشارت ده» و پیامبر
نیز در جواب فرمودند: «شما بعد از من از مستضعفانید .» پس سخن از این نیست که چه کسى سزاوار این امر است، بلکه سخن آن است که آیا این امر که حق على
است، استقرار پیدا خواهد کرد؟ پس هرگز عباس از واقعه غدیر خم بیخبر نبود، ولى جریاناتى که پس از آن پدید آمد، سبب شد که عباس چنین پرسشى را مطرح کند.
انصار نیز که سابقه مبارزاتى درخشانى علیه قریش داشتند خوف همین را داشتند که اگر على
جانشین پیامبر
نشود، که شواهد و قرائن بسیارى نیز بر آن دلالت داشت، چه میشود؟ بیشترین خوف انصار از این بود که مبادا عدهاى از قریش، بخصوص بنى امیه که تلاش فراوانى براى به دستگیرى حکومت داشتند، موفق به چنان امرى گردند، که در آن صورت انصار وضع خوبى نخواهند داشت، زیرا از انتقام آنها در امان نخواهند ماند.
در نتیجه، انصار باید براى خود چارهاى میاندیشیدند و از آنجا که شهر مدینه موطن اصلى آنان بود و مهاجران در واقع به آنها پناهنده شده بودند، به طور طبیعى آنان براى خود نوعى اولویت در تعیین سرنوشت حکومت بر مدینه میدیدند، به همین خاطر پس از وفات پیامبر
بلافاصله در سقیفه جمع شدند، تا براى آینده خود و مدینه چارهاى بیندیشند و هدف اصلى آنان از این اجتماع، چارهاندیشى براى خودشان بود که پس از پیامبر
چه کنیم و اگر حوادثى اتفاق افتاد چگونه عمل کنیم.
اما از آنجا که شواهد و قراین نشان میداد که جانشینى على
تقریبا منتفى است، در نتیجه، آنها پس از تشکیل جلسه، بهتر دیدند خودشان کسى را براى این کار برگزینند، پس به دنبال سعد بن عباده فرستادند تا در آن جمع حاضر شود و با او بیعت کنند، زیرا حال که قرار است على
نباشد، چه کسى از آنها سزاوارتر براى این کار است.
در تایید گفتههایمان شواهد چندى وجود دارد که بدین شرح است:
1. انصار درباره خلافت على
هیچ حرفى نداشتند و کاملا بدان راضى بودند، چنانکه طبرى (99) و ابن اثیر (100) نقل کردهاند: «تمام انصار یا بعضى از آنها گفتند: ما به غیر از على با هیچکس بیعت نمیکنیم» این سخنان را انصار در سقیفه و در حضور ابوبکر و عمر گفته بودند. همچنین یعقوبى در اینباره گفته است: «و کان المهاجرون والانصار لا یشکون فى على
» (101) و در جایى دیگر نقل کرده است که «وقتى عبدالرحمان بن عوف خطاب به انصار گفت: در میان شما افرادى مثل ابوبکر و عمر و على
نیست، یکى از انصار گفت: ما فضل این افراد را انکار نمیکنیم زیرا در میان آنان شخصى است که اگر این امر را طلب کند، احدى در او نزاع نمیکند، یعنى على بن ابیطالب.» (102)
پس انصار از واقعه غدیر خم بیخبر نبودند و هیچ حرفى درباره على
نداشتند و هرگز تشکیل شوراى سقیفه براى کنار گذاشتن على
نبود، ولى آنان به وضوح میدیدند که افرادى براى به دست آوردن خلافت سخت در تلاشند و به آب و آتش میزنند. از طرفى دیگر چنین تلاشها و زد و بندها و معاملات سیاسى را از على
مشاهده نمیکردند. در نتیجه برایشان واضح بود که على
با این اوضاع و احوال به خلافت نخواهد رسید و یا بهتر بگوییم عدهاى نخواهند گذاشت که على
به خلافت برسد. پس انصار میبایست براى خود چارهاى میاندیشیدند و به اصطلاح، گلیم خود را از آب بیرون میکشیدند.
2. پیشنهاد این مطلب از جانب انصار که «از ما امیرى و از شما امیرى» خطاب به مهاجران حاضر در سقیفه، نمونه بسیار بارزى است که انصار میخواستند به نوعى در حکومت شریک باشند و با این کار، از خطر انتقام قریش در امان باشند.
3. سخنان انصار در سقیفه بیانکننده منظور آنهاست. روایتى از قاسم بن محمد بن ابی بکر نقل شده است که به خوبى منظور انصار از این اجتماع را نشان میدهد، و آن چنین است: «. . و لکنا نخاف ان یلیه اقوام قتلنا ابائهم و اخوتهم» (103) ; لکن خوف ما از آن است که پس از آن، کسانى بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به قتل رساندیم .» همچنین دینورى و جوهرى نقل کردهاند که انصار گفتند: «لکن ما ترس فردا را داریم و میترسیم کسانى که نه از ما هستند و نه از شما، بر این امر غلبه پیدا کنند.» (104)
از این سخنان به خوبى میتوان فهمید که انصار به وضوح دریافته بودند که عدهاى براى به دست آوردن حکومت در تلاشند که سالیان متمادى در حال جنگ و ستیز با اسلام بودند و آنها همان کسانى بودند که انصار، در جنگها، پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندند، و اگر آنان زمام امور را در دست گیرند، انصار از انتقام آنها در امان نخواهند بود. آن گروه جز بنیامیه و طرفدارانشان نبودند. پس اگرچه انصار از شخص ابوبکر چندان ترسى نداشتند، (105) ولى بزرگان و آگاهان انصار، همچون حباب بن منذر، به خوبى میدیدند که اگر امروز افرادى مثل ابوبکر بر سر کار آیند، پس از آنها کسانى بر سر کار میآیند که به یقین با انصار سر سازش ندارند و راه دشمنى و انتقام را در پیش میگیرند. این آیندهنگرى حباب بن منذر جدا ستودنى است، زیرا همانگونه که پیشبینى نموده بود واقع شد و طولى نکشید که فرزندان طلقا بر سر کار آمدند و بر سر اسلام و مسلمین و اهلبیت پیامبر
همان آوردند که فقط یکى از نمونههایش قتل عام فجیع کربلاست.
4. اصل اجتماع انصار در سقیفه مخفیانه بود. یعنى بدون اطلاع دیگران اقدام به این کار کردند. حال اگر آنان قصد تعیین خلیفهاى براى همه مسلمانان داشتند، جلسهاى چنین خصوصى، شایسته آن نبود. اگر چه پس از تشکیل جلسه، به این نتیجه رسیدند که خلیفهاى تعیین کنند، ولى خودشان میدانستند که چنین امرى مقبول همه مسلمانان نخواهد بود، ولذا در روایت ابومخنف ذکر شده است (106) که انصار گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرند چه بگوییم؟ اینها همه نشانگر آن است که قصد اولیه آنان براى اجتماع در سقیفه، چارهجویى براى خود بود و در آنجا تصمیم به تعیین خلیفهاى براى خود گرفتند.
5 . انصار پس از سخنان ابوبکر و وعده ابوبکر مبنى بر وزارت انصار، و اینکه ابوبکر قول داد که کارى را بدون مشورت انصار انجام ندهد، (107) دچار اختلاف شدند، بعضى مثل حباب بن منذر و سعد بن عباده به کلام ابوبکر اعتماد نداشتند و گفته بودند که به سخنان او گوش ندهید، ولى بعضى دیگر مثل بشیر بن سعد که پسر عموى سعد بن عباده بود و نسبت به سعد حسادت مىکرد، متمایل به ابوبکر شد و اولین کسى بود که با ابوبکر بیعت کرد. (108) پس از آن، اختلاف دیگرى که ریشه در رقابت اوس و خزرج داشت پیش آمد و سبب شد که اوسیان اقدام به بیعت با ابوبکر کنند (109) و اتفاق افتاد آنچه که اتفاق افتاد.
در اینباره، کلامى از شیخ مفید نقل میکنیم که بسیار متین است، وى گفته است: «آنچه که براى ابوبکر اتفاق افتاد به این دلیل بود که انصار در بین خود اختلاف داشتند و طلقا و مولفه قلوبهم نمیخواستند این امر به تاخیر بیفتد تا مبادا بنیهاشم راغتیابند و این امر در جایش قرار گیرد، پس چون ابوبکر در آن مکان حاضر بود با او بیعت کردند.» (110)
از مجموع مسائلى که مطرح شد، چنین استنباط میشود که پیشبینى انصار درباره آینده و دغدغه آنان براى آینده کاملا بجا و حساب شده بود، اما اصل اجتماعشان قبل از فراغت از تجهیز و دفن پیامبر
کارى نادرستب وده و نشانگر شتابزدگى و بیبرنامگى آنان بوده است و حتى زمینه را براى دیگران فراهم کرد تا نظرات خود را بر آنان تحمیل کنند. البته این احتمال نیز میرود که از قبل، بر روى انصار تبلیغ شده بود و آنان را بیش از حد از بنیامیه ترسانده بودند. در حالى که اگر آنان صبر میکردند و یا در همان سقیفه بر حمایت از على
پافشارى میکردند، به یقین گروههاى دیگر، موفق نمىشدند به راحتى حکومت را از دست على
بگیرند، زیرا جایگاه انصار در این امر بسیار ممتاز بود. شاهد این ادعا، اصل حضور ابوبکر و عمر در جمع انصار است. حال اگر انصار نقش تعیینکنندهاى نداشتند، پس ابوبکر و عمر شتابان خود را به جمع آنان نمیرساندند و امر خویش را از آنجا بنا نمینهادند.
مسئله سقیفه از اهمیت ویژهاى برخوردار است و از زوایاى دیگرى قابل بررسى است که این مقاله را گنجایش آن نیست و امیدواریم دیگر اندیشمندان به بررسى زوایاى دیگر این واقعه مهم بپردازند و جامعه علمى و دینى را از آن بهرهمند سازند.
پینوشت:
1 - تمام طرق این روایت در کتاب الغدیر، علامه امینى ج 1 ذکر شده است.
2 - از طریق شیعه در الارشاد، ج 1، ص 184 و از طرق اهل سنت در کتب الطبقات الکبرى، ج 1، ص 245/الامامه و السیاسه، ص 21/السقیفه و فدک، ص 45/تاریخالطبرى، ج3، ص192 و 193 .
3 - عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السفا، افست مصر، انتشارات ایران، مهر قم، 1363 ه . ش، ج 2، ص 73 .
4 - ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، 1387 ه . ق، ج 2، ص 372/فخر رازى، التفسیر الکبیر، تحقیق مکتب تحقیق دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1995 م، ج 6، ص 50 .
5 - حشر: 9 .
6 - ابن واضح، تاریخ الیعقوبى، منشورات الشریف الرضى، امیر قم ، 1414 ه.ق، ج 2، ص 45 - 46 .
7 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق مکتب التراث موسسه التاریخ العربى، بیروت، 1414 ه . ق، ج 1، ص 539 .
8 - ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 48 .
9 - ابن اثیر، پیشین، ج 1 ، ص 568 .
10 - ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 50 .
11 - ابن سعد، الطبقات الکبرى، دار بیروت، 1405 ه . ق، ج 2، ص 5 و 6 (تعداد غزوات 27 و تعداد سرایا 47).
12 - ابنواضح، پیشین، ج2، ص60 (واسلمتقریش طوعا و کرها)
13 - ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 300/ابن سعد، پیشین، ج 1 ، ص 250 و 251/بلاذرى، انسابالاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، دارالفکر، بیروت، 1417 ه . ق، ج 2، ص 721/نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374 ه . ش، خطبه 68، ص 52 .
14 - نصر: 1 .
15 - ابن سعد، پیشین، ج 1، ص 192 و 193 .
16 - همان، ص 181 .
17 - مانند حدیث طائر، منزله و ...
18 - سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ه . ش، ج 6، ص 44 .
19 - محمدبن مسعود بن عیاشى، تفسیر العیاشى، تحقیق سید محمدهاشم رسولى محلاتى، بیروت، موسسه الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 360/محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربى، موسسه الوفا، 1403 ه . ق، ج 37، ص 165/محمدبن محمد الشعیرى، منشورات المکتبه الحیدریه و مطبعتها فى النجف، 1385 ه . ق، جامعالاخبار، ص 10 .
20 - شیخ مفید، الارشاد فى معرفه حجالله على العباد، تحقیق موسسه آلالبیت لاحیاء التراث، چاپ مهر قم، ناشر موتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، 1413 ه . ق، ج 1، ص 175 .
21 - مائده: 67 .
22 - به دلیل روایاتى که مىگویند: مردم پس از فوت پیامبر
مرتد شدند; همانند روایتى که ابن اسحاق نقل مىکند که «ارتد العرب» (ابن هشام، السیرهالنبویه، ج 4، ص 316)
23 - تفاسیر شیعه و سنى این مطلب را بیان کردهاند .
24 - بلاذرى، پیشین، ج 2، ص 742 .
25 - محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 3، ص 184/ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 5 .
26 - رژى بلاشر، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ . آذرنوش، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، 1443 ه . ش، ص 35 (مبحث روانشناسى فردى)
27 - محمدبن جریر الطبرى، تفسیر الطبرى، دارالفکر، بیروت، 1415 ه . ق، ج 14، جزء 28، ص 148 (حدیث 26482)
28 - ابىبکر عبدالعزیز الجوهرى، السقیفه و فدک، تقدیم، جمع و تحقیق محمدهادى الامینى، مکتبه النینوى الحدیث، تهران، ص 52 و 70 .
29 - ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، تحقیق على شیرى، انتشارات الشریف الرضى، قم، 1413 ه . ق، ص 29 .
30 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249/تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113/الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 5 .
31 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 187/الارشاد، ج 1، ص 174 .
32 - الارشاد، ج 1، ص 174 .
33 - تاریخ الطبرى، ج 2، ص 634 .
34 - ابن هشام، السیرهالنبویه، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 .
35 - الارشاد، ج 1، ص 183 و 184 .
36 - السقیفه و فدک، ص 74 و 75 .
37 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 244/انساب الاشراف، ج 2، ص 738/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 192 .
38 - السقیفه و فدک، ص 73 .
39 - نجم: 3 «و هرگز از روى هوا سخن نمىگوید» .
40 - تفسیر العیاشى، ج 1، ص 360 .
41 - همان، در پاورقى و المیزان فى تفسیر القرآن، ج 6، ص 54 .
42 - فخر رازى در تفسیرالکبیر، شبیهایناشکالرا در ذیلآیهاکمالمطرحکردهاست .
43 - علامه امینى، الغدیر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1366 ه . ش، ج 1، ص 11/التفسیر الکبیر، ج 4، ص 401 (هنیئا لک یاابن ابىطالب اصبحت مولاى و مولى کل مومن و مومنه) .
44 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 204/انساب الاشراف، ج 2، ص 716/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 198/الارشاد، ج 1، ص 181/الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 6 .
37
45 - الامامه و السیاسه، ص 28 .
46 - السقیفه و فدک، ص 60 .
47 - «اجتمعتبنوامیه الى عثمان بن عفان .»
48 - الامامه و السیاسه، ص 28/السقیفه و فدک، ص 60 .
49 - السقیفه و فدک، ص 37 .
50 - السقیفه و فدک، ص 37/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
51 - علامه سید مرتضى عسکرى، عبدالله بن سبا، ترجمه احمد فهرى زنجانى، انتشارات مجمع علمى اسلامى، چاپ سپهر، 1360، ج 1، ص 151 .
52 - السقیفه و فدک، ص 37 .
53 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
54 - همان، ج 3، ص 209/الارشاد، ج 1، ص 189 .
55 - الارشاد، ج 1، ص 190 (فحرضهم على الامر فلم ینهضوا له)
56 - السقیفه و فدک، ص 37/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
57 - ابن هشام، السیرهالنبویه، ج 4، ص 305 و 311/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 210/ابن کثیر، البدایه و النهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، بیروت، موسسه التاریخ العربى، داراحیاء التراث العربى، 1412 ه . ق، ج 5، ص 262 و 263/انساب الاشراف، ج 2، ص 742 .
58 - انسابالاشراف، ج 2، ص 744 .
59 - همان، ج 2، ص 762/الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
60 - السقیفه و فدک، ص 60/الامامه و السیاسه، ص 28 .
61 - السقیفه و فدک، ص 68 .
62 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 .
63 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
64 - انساب الاشراف، ج 2، ص 729/الارشاد، ج 1، ص 182 (یصلى بالناس بعضهم)
65 - السقیفه و فدک، ص 68 .
66 - انساب الاشراف، ج 2، ص 727 و 729 و 731 - 732 و 735/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 .
67 - الطبقات الکبرى، ج 2، ص 222 و 223/ابىبکر احمدبن الحسینى البیهقى، دلائل النبوه، تحقیق عبدالمعطى قلعجى، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405 ه . ق، ج 7، ص 191 و 192 .
68 - همان و الطبقات الکبرى، ج 2، ص 218/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 .
69 - الطبقات الکبرى، ج 2، از ص 215 تا 224 و ج 3، از ص 178 تا 181 .
70 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 196 .
71 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249/السقیفه و فدک، ص 74و75/تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113/الکامل فىالتاریخ، ج 2، ص 5 .
72 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 (از عایشه)
73 - الطبقات الکبرى، ج 4، ص 205 درباره عبدالله بن ام مکتوم چنین مىگوید: «و کان رسول الله
یستخلفه على المدینه یصلى بالناس فى عامه غزوات رسول الله
.»
74 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197/انساب الاشراف، ج 2، ص 731 و 732 و 735/الامامه و السیاسه، ص 20/دلائل النبوه، ج 7، ص 186 و 187 و 188/الارشاد، ج 1، ص 183 (شیخ مفید در اینباره مىگوید: «وقتى پیامبر
حرص آنان را دید که هریک مىخواهند پدرانشان را براى نماز فراخوانند، چنین سخنى را فرمود» ، ولى عموم روایات اهل سنت این سخن را درباره امر پیامبر
به ابوبکر درباره نماز ذکر کردهاند که در آن عایشه مایل نبود که ابوبکر نماز بگزارد، ولى پیامبر
بر این امر اصرار ورزیدند! البته مخفى نماند که بیشتر این روایات از عایشه نقل شده است .
75 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 196/الارشاد، ج 1، ص 185 .
76 - الامامه و السیاسه، ص 20 .
77 - السقیفه و فدک، ص 73/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 243 و 244/الارشاد، ج 1، ص 184 .
78 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 242 و 243/انساب الاشراف، ج 2، ص 738/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 192 .
79 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 193 (در پاورقى) /السقیفه و فدک، ص 73 (در ضمن یک روایت) .
80 - انساب الاشراف، ج 2، ص 738 .
81 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 243 و 244/السقیفه و فدک، ص 73 «فرفضه النبى
» (پس به این معنا، پیامبر اولین رافضى است).
82 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
83 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 305 و 311/انساب الاشراف، ج 2، ص742/تاریخ الطبرى، ج3، ص210/البدایه و النهایه، ج 5، ص 262 و 263 .
84 - انساب الاشراف، ج 2، ص 764/السقیفه و فدک، ص 55/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 203 .
85 - الارشاد، ج 1، ص 180 و 181 .
86 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113 .
87 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249 .
88 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 226 .
89 - السقیفه و فدک، ص 74 و 75 .
90 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 300 (فخرج اسامه و خرج جیشه معه حتى نزلوا الجرف من المدینه على فرسخ) .
91و92 - الارشاد، ج 1، ص 183/ج 1، ص 184 .
93 - السقیفه و فدک، ص 37 (البته انساب الاشراف، ج 2، ص 773 به نقل از واقدى گفته است: «اجماعى است که ابوسفیان به هنگام وفات پیامبر
در مدینه بوده است» ، که در این صورت این استدلال موجه نیست).
94 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
95 - انسابالاشراف، ج 2، ص 767 .
96 - انساب الاشراف، ج 2، ص 767/الامامه و السیاسه، ص 21 .
97 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
98 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 202 .
99 - الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 10 .
100 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 124 .
101 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 124 .
102 - الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182/انساب الاشراف، ج 2، ص 762/السقیفه و فدک، ص 49 .
103 - الامامه و السیاسه، ص 23/السقیفه و فدک، ص 57 .
104 - الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
105 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 218 و 219 .
106و107 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 220/الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
108 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 221 .
109 - الارشاد، ج 1، ص 189 . «واتفق لابى بکر ما اتفق، لاختلاف الانصار فیما بینهم و کراهه الطلقا و المولفه قلوبهم من تاخر الامر حتى یفرغ بنوهاشم، فیستقر الامر مقره، فبایعوا ابابکر لحضوره المکان .»
این مقاله، با استناد به متون معتبر تاریخى و با ریشهیابى وقایع، از هنگام بعثت پیامبر
مقدمه
حدیث غدیر، از جمله روایات متواتر است (2) که شیعه و سنى در اصل آن اتفاق نظر دارند. بر وفق این حدیث، پیامبر اکرم
در تحقق این واقعه مهم هیچ تردیدى وجود ندارد و با توجه به صراحت سخنان رسول گرامى اسلام و قراین بىشمار حالیه و مقالیه، بسیار واضح است که مراد از مولا، همان ولى و جانشین است و گمان نمیرود که با وجود آن همه ادله و شواهد روشن، هیچ محقق بى غرض و منصفى، کمترین تشکیکى در اینباره بنماید.
پس در اینجا این سوال اساسى مطرح مىشود که چرا پس از رحلت رسول گرامى اسلام، در حالى که تنها دو ماه و چند روز از واقعه مهم غدیر خم گذشته بود، مردم همه چیز را از یاد بردند؟ و مهمتر از همه، اینکه چرا انصار، که سابقهاى بسیار درخشان در اسلام داشتند و در راه تعالى و پیشرفت اسلام، از بذل جان و مال خویش دریغ نکرده بودند، پیش از همه در سقیفه اجتماع کردند و به دنبال تعیین جانشینى براى پیامبر
از این مهمتر آنکه در بسیارى از روایاتى که از طریق شیعه و سنى نقل شده است: «عباس بن عبدالمطلب (عموى پیامبر
اگر پیامبر
این یک سوال بسیار مهم و اساسى است که جوابى مستند و قانع کننده مىطلبد، و نمیشود فقط با جملاتى شعارگونه و ادبى به آن پاسخ گفت.
براى اینکه پاسخى کاملا مستند به این پرسش داده شود، لازم استبا نگاهى گذرا به بعضى از حوادث پس از بعثت پیامبر
وقایع پس از بعثت تا غدیرخم
1. دلایل مهاجرت پیامبر
پیامبر اکرم
پیامبر اکرم در راه تبلیغ دین خدا هرگز کوتاه نیامده بود و از کمترین فرصتها بیشترین بهره را میبرد. در همین راستا در ملاقاتى که با بعضى از بزرگان یثرب (مدینه) داشت، آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان نیز اسلام را پذیرفتند و با پیامبر عهد و پیمانى بستند که به بیعهالنسا (بیعت زنان) معروف گشت. شاید دلیل این نامگذارى بدین سبب بود که این بیعت شامل جنگ و قتال نمىیشد. (4)
مشرکان قریش سرانجام براى ریشه کن کردن اسلام تصمیم به قتل پیامبر
2. حوادث پس از مهاجرت و نقش انصار در حمایت از پیامبر
در هر صورت، پیامبر
پس انصار در راه حمایت از پیامبر
پس از جنگ بدر، طولى نکشید که جنگ احد پیش آمد. در این جنگ نیز مسلمانان موفق شدند 23 تن از مشرکان را به هلاکت برسانند، ولى سهل انگارى عدهاى از مسلمانان که بر روى تپه «عینین» مستقر بودند، سبب شد تا حدود 70 تن از مسلمانان به شهادت برسند. (9)
به طور معمول در فاصله بین جنگهاى بزرگ، سرایا و غزوات دیگرى نیز پشت سر هم اتفاق میافتاد.
سپس در سال پنجم هجرى، (10) تمام دشمنان اسلام، دستبه دست هم دادند و با ده هزار نیرو و به منظور ریشه کن کردن اسلام، مدینه (موطن انصار) را مورد محاصره قرار دادند، به گونهاى که ترس و وحشت مدینه را فرا گرفته بود. این جنگ که جنگ خندق یا احزاب نامیده شد، با رشادت و شجاعت مولا على
در مجموع، پیامبر
تعداد مسلمانان روزبه روز افزایش مییافت. در این میان، بعضى واقعا به حقانیت اسلام پى میبردند و مسلمان میشدند، ولى عدهاى نیز بودند که به دلیل قدرت یافتن اسلام و یا به دلیل منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، مسلمان میشدند.
سرانجام در سال هشتم هجرى مکه به دست مسلمانان فتح شد و اسلام در جزیرهالعرب گسترش یافت. اهل مکه که در برابر عظمت سپاهیان اسلام شگفت زده شده بودند، چارهاى جز مسلمان شدن نداشتند. (13) در این زمان تعداد مسلمانان از لحاظ کمى به اوج خود رسیده بود، ولى از لحاظ کیفى وضع خوبى نداشت و به غیر از عدهاى که از عمق وجودشان به اسلام ایمان آورده بودند و در برابر فرمان خدا و رسولش مطیع محض بودند، تعداد زیادى از آنان را میتوان مسلمان مصلحتى دانست.
با افزایش تعداد مسلمانان، انصار دیگر تنها گروه مسلمان جزیرهالعرب نبودند، بلکه فقط تعدادى اندک بودند که در میان جمعیت عظیمى از مسلمانان قرار داشتند، اما پیامبر
پیامبر
چگونگى ابلاغ وحى درباره جانشینى حضرت على
پس از نازل شدن سوره «اذا جاء نصر الله ...» ، (15) سخنانى از پیامبر اکرم
اگرچه پیامبر
این مطلب که قبلا بر پیامبر
با دقت در این آیه، و روش پیامبر
اکنون در پاسخ به این پرسش، نکات قابل توجهى از مسائل سیاسى - اجتماعى آن زمان را مورد بررسى قرار میدهیم:
1. وجود تعداد بسیارى تازه مسلمان
اگرچه تعداد مسلمانان در اواخر دوران رسالت به اوج خود رسیده بود، ولى بیشتر این تعداد را تازه مسلمانان تشکیل میدادند که البته باید گفت: کم نبودند کسانى که از ایمانى مستحکم و استوار برخوردار بودند، ولى این تعداد در برابر جمعیت عظیم مسلمانان چندان زیاد نبودند، و بیشتر این تازه مسلمانان، از ایمان عمیق و ریشهدارى بهرهمند نبودند. (23) چون عدهاى به خاطر منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، اسلام را پذیرفتند و عدهاى دیگر، چون در اقلیت قرار گرفته بودند، به ناچار اسلام اختیار کردند و بعضى دیگر نیز که تا آخرین حد ممکن، در برابر اسلام ایستادگى کرده بودند و دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، شیوه دیگرى را برگزیدند که از آن جمله، میتوان از ابوسفیان و اطرافیانشان که جزو طلقا در فتح مکه بودند، نام برد. بدیهى است ابلاغ چنان امر عظیمى در میان این جمعیت، مشکلاتى را به همراه خواهد داشت.
2. وجود منافقان در میان مسلمانان
یکى از بزرگترین مشکلات پیامبر
قرآن کریم، در سورههاى متعددى، همچون بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، عنکبوت، توبه، احزاب، فتح، حدید، حشر و منافقون به این مسئله پرداخته است و با شدیدترین عبارات از آنان سخن گفته است. در مجموع 37 مرتبه فقط از ریشه کلمه نفاق در قرآن استفاده شده است.
این افراد که در جنگ احد، یک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند، به سرکردگى عبدالله بن ابى از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شان این افراد نازل شده است. (24) اکنون جا دارد که این مسئله را مطرح کنیم که در زمانى که اسلام طرفداران چندانى نداشت و از اقتدار چندانى نیز بهرهمند نبود و انگیزه چندانى نیز براى پنهان کردن اعتقادات نبود، این گروه ، یک سوم مسلمانان راتشکیل میدادند، حال معلوم است که در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگیر شدنش، این تعداد به چه میزان زیادى میتوانست افزایش یابد.
پیامبراکرم
اصل وجود منافقان، تا آخرین لحظات حیات پیامبر
این جماعت، در زمان پیامبر
3 . کینهتوزى بعضى نسبتب ه على
یکى از خصلتهاى بارز عرب کینهتوزى است. (27) با توجه به سابقه على
تصور اینکه این افراد دیگر مسلمانان شده بودند و گذشتهها را فراموش کرده بودند، ناشى از عدم شناختخوى عربى، بخصوص عرب آن زمان است. به عنوان نمونه: وقتى سوره منافقون نازل شده بود و عبدالله بن ابى (رئیس منافقان) رسوا گشت، پسر عبدالله بن ابى از پیامبر خواست تا خودش، پدرش را به هلاکت برساند. وى گفت: نمیخواهم دیگرى او را به قتل برساند، تا من کینه او را در دل بگیرم. (28)
در صدر اسلام، نمونههاى بسیارى در اینباره میتوان یافت، ولى کافى است در همین یک نمونه، تامل شود تا معلوم گردد چگونه یک فرد حاضر است تا با دست خویش پدرش را به قتل برساند، ولى حاضر نیست دیگران این کار را انجام دهند، تا مبادا کینه دیگران را در دل بگیرد. پس با این مطلب میتوان فهمید که چرا عدهاى، کینه على
4. وجود تفکرات جاهلى مبنى بر جوان بودن على
عدهاى به خاطر طرز تفکر جاهلى، هرگز حاضر به اطاعت از یک جوان کم سن و سال نبودند و حتى صرف امارت یک جوان را براى خود ننگ میدانستند. به عنوان نمونه، ابن عباس مىگوید: در زمان خلافت عمر، روزى با عمر میرفتم، او به من رو کرد و گفت: «او (على) از همه مردم نسبت به این امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چیز میترسیدیم: یکى اینکه او «کم سن بود» و دیگر اینکه به فرزندان عبدالمطلب علاقهمند بود.» (29)
نمونه دیگر: پس از کشاندن على
این موضوع را در لشکر اسامه بن زید، هم میتوان دید: وقتى که پیامبر
البته از جهتى میتوان ریشه این امر را در حسادت دانست، چون این عده، وقتى میدیدند یک جوان، مانند على
5. نداشتن انقیاد کامل گروهى از مسلمانان در برابر دستورات پیامبر
در میان مسلمانان افرادى بودند که اطاعت آنان از پیامبر
از دیگر شواهد این مطلب میتوان به اعتراض عمر در صلح حدیبیه اشاره کرد. (34) نمونه دیگر، اعتراض عدهاى از مسلمانان به انتخاب اسامه، به فرماندهى سپاه بود، (35) که نه تنها به آن اعتراض کردند، بلکه از همراهى با سپاه نیز امتناع مىکردند; یعنى با اینکه پیامبر
نمونه دیگر آن، در آخرین لحظات حیات رسول گرامى اسلام اتفاق افتاد و آن ماجراى کتابت بود: (38) پیامبر
با توجه به مطالب گذشته، در مجموع میتوان فهمید که چرا پیامبر
موید این مطالب روایتى است که در تفسیر عیاشى از جابربن عبدالله و ابن عباس نقل شده است: «... فتخوف رسول الله
با این تقریرى که نمودیم، این اشکال نیز جواب داده میشود که اگر منظور آیه درباره ولایت على
پاسخ آن، همان است که وحى الهى وعده کرده بود که پیامبر
علاوه، این آیه میفرماید: «والله یعصمک من الناس» خداوند تو (پیامبر) را از مردم مصون نگه میدارد، که منظور همان است که پیش از این گفته شد. یعنى خداوند پیامبرش را از مخالفت علنى مردم در امان نگه میدارد و نفرموده است «والله یعصمه من الناس» ; یعنى نفرموده که (على) را از مردم مصون نگاه میدارد، تا این کلام را وعدهاى الهى براى به خلافت رسیدن ظاهرى على
تلاشهاى پنهان و آشکار پس از غدیرخم به منظور کنار گذاشتن اهلبیت
واقعه غدیر خم، تکلیف مسلمانان و جامعه اسلامى را به روشنى مشخص کرده بود. آنان که مطیع اوامر خدا و رسولش بودند، از جان و دل آن را پذیرفتند و آنانکه در باطن با این امر مخالف بودند، در آن فرصت، توان مخالفت و طغیان نداشتند و در ظاهر، همگى این امر را پذیرفتند و جانشینى على
اما آنانکه با جانشینى على
اول: شواهد عمومى
پیامبر
به راستى چه اتفاقى در درون جامعه اسلامى افتاده بود و چه امرى در حال شکلگیرى بود که چنین سخنان جگرسوزى از پیامبر شنیده میشد؟ آن هم در آخرین لحظات عمر شریفشان و پس از آن همه رنجها و کوششهاى طاقتفرسا که براى هدایت مردم و تشکیل جامعهاى بر اساس قوانین پاک الهى انجام داده بودند. با شنیدن این جملات از پیامبر
این سخنان از پیامبر اکرم، به صراحت بیانکننده فعالیتهاى زیرزمینى عدهاى براى انحراف جامعه اسلامى از مسیر اصلىاش میباشد و خبر از فتنههایى پى در پى میدهد که در میان مسلمانان، در حال واقع شدن بود. پس جا دارد این پرسش مطرح گردد که فتنهگران چه کسانى بودند و چه هدفهایى در سر داشتند؟ در اینجا، بنا داریم تا با استناد به متون تاریخى و روایى، این فتنهگرها را معرفى نماییم.
دوم: تلاشهاى بنیامیه و همفکران آنها
فرزندان امیه، همواره خود را در ریاست بر عرب، سزاوارتر از همه، میدانستند و در این باره، پیوسته با فرزندان هاشم در نزاع بودهاند و به همین خاطر پس از بعثت پیامبر
این گروه به خوبى میدانستند تا زمانى که پیامبر
1 . دینورى (46) و جوهرى (47) نقل کردهاند: در حالى که عدهاى در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده بودند، «بنى امیه گرد عثمان بن عفان جمع شده بودند و بر خلافت او اتفاق داشتند.» (48) این خود شاهد بزرگى است بر اینکه بنى امیه در فکر به دست آوردن حکومت بودند و عثمان را که تقریبا از چهرههاى مثبت بنیامیه بود و بر خلاف دیگر افراد بنیامیه، از سابقه سویى برخوردار نبود، علم کردند، زیرا او را درآن شرایط، بهترین فرد براى این امر میدانستند. اگرچه به نظر ما، این امر در آن زمان، چندان جدى نبود و بیشتر میتوان آن را یک مانور سیاسى دانست که زمینه را براى آنان آماده میکرد. شاهد این مطلب آن است که عمر پس از دیدن این صحنه، یعنى اجتماع بنیامیه در گرد عثمان، به آنان رو کرد و گفت: چرا چنین کردید، بیایید و با ابوبکر بیعت کنید! در این جمع، نخست عثمان برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و سپس بنیامیه همگى با ابوبکر بیعت کردند. (49)
2 . جوهرى روایت کرده است: «هنگامى که با عثمان بیعت شد، ابوسفیان گفت: این امر (حکومت) در قبیله تیم قرار گرفته بود، اما تیم را چه به این امر، سپس به قبیله عدى منتقل شد پس چه دورتر و دورتر گشت، سپس به جایگاهش بازگشت و در مکانش مستقر شد، پس آن را محکم بگیرید!» (50) این روایت آنچنان گویاست که دیگر احتیاج به توضیح ندارد.
در اینجا این پرسش مطرح میگردد که اگر چنین است، پس چرا ابوسفیان در ابتدا با ابوبکر بیعت نکرد و به سوى على
در پاسخ میگوییم: بعضى این مطلب را به تعصبات قبیلهاى منسوب کرده و گفتهاند ابوسفیان به خاطر تعصبات قبیلهاى، اقدام به چنین کارى نموده بود (52) که در بدو امر این مطلب موجه مینماید، ولى به نظر میرسد علت این امر چیز دیگرى بوده است و آن اینکه ابوسفیان یکى از چهرههاى تیزهوش و زیرک بنیامیه بود، و به یقین از این کار اهداف بلندترى را دنبال میکرد.
به احتمال قوى منظور وى از این کار، دستیابى به چند چیز بود، یکى اینکه با مخالفت خویش در امر بیعت با ابوبکر، خواستار امتیازاتى از آنان بود و دیگر اینکه اگر موفق میشد على
با این توضیح، خوب میتوان فهمید که چرا على
از بیشتر روایاتى که در اینباره ذکر شده، فهمیده میشود که در میان بنیامیه، فقط شخص ابوسفیان، مخالف بیعت با ابوبکر بوده و حتى به جمع بنیامیه در مسجد رفته بود و آنها را به قیام علیه ابوبکر دعوت کرده بود، ولى هیچ یک از آنان به او جواب مثبت ندادند. (56)
از این ماجرا میتوان فهمید که این مخالفت و دعوت به قیام، یک ظاهرسازى بیش نبوده است، زیرا اطاعت بنیامیه از ابوسفیان و موقعیت بارز او در میان آنان، غیرقابل انکار است و ممکن نبود بنیامیه، روى ابوسفیان را بر زمین بگذارند و به او جواب منفى بدهند. این امر را میتوان از کلمات ابوسفیان خطاب به على
پس میتوان نتیجه گرفت، بنیامیه میدانستند بلافاصله پس از رحلت پیامبر
خلاصه آنکه، تلاش بنیامیه براى به دستگیرى حکومت پس از پیامبر
البته غیر از بنیامیه، بنیزهره نیز براى به دستگیرى حکومت تلاش میکردند و آنها نیز بر سعد و عبدالرحمان بن عوف اتفاق داشتند. (61) همچنین در یک روایتى، از مغیرهبن شعبه به عنوان کسى که محرک ابوبکر و عمر براى رفتن به سقیفه بوده، یاد شده است. (62)
سوم: تلاش عدهاى از مهاجران
عدهاى بیش از همه و آشکارتر از همه، براى دستیابى به حکومت تلاش میکردند، اینان، ابوبکر، عمر و ابوعبیده بودند که تلاشهاى وسیعى را براى کنار زدن على
1. عمر در خطبهاش درباره سقیفه میگوید: «واجتمع المهاجرون الى ابیبکر» مهاجران درباره ابوبکر متفق بودند. وى سپس میگوید: «به ابوبکر گفتم بیا به سوى انصار که در سقیفه جمع شدهاند برویم.» با دقت در این عبارات، میتوان از میزان تلاش این عده مطلع شد، زیرا توافق مهاجران بر ابوبکر، اگر یک ادعاى صرف نباشد، نیازمند مذاکرات بسیار و رایزنىهاى فراوان است و نمیشود یکباره، پس از رحلت رسول خدا
2. در بسیارى از کتب تاریخى و روایى ذکر شده است که این عده از مهاجران، مامور بودند تا تحت فرماندهى اسامهبن زید، از مدینه خارج شوند. در تعدادى از این روایت تصریح به اسم ابوبکر و عمر و ابوعبیده و ... شده است، مانند روایتى که در الطبقات الکبرى ذکر شده است که میگوید: «فلم یبق احد من وجوه المهاجرین الاولین و الانصار الا انتدب فى تلک الغزوه و فیهم ابوبکر الصدیق و عمربن الخطاب و ابوعبیده بن الجراح و سعد بن ابى وقاص و ...» (63) هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقى نمانده بودند مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شدند که در میان آنان، ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و ابوعبیده جراح و سعدبن ابى وقاص و ... بودند.
ولى آنان به بهانههایى از همراهى این لشکر امتناع میورزیدند و با تعلل خود، در حرکت این لشکر، کارشکنى میکردند. (64) با توجه به تاکیدهاى بسیار زیاد پیامبر
3 . پیامبر
بسیار واضح بود که چه کسى باید امامت این نماز را بر عهده داشته باشد، چون گذشته از اینکه على
این روایات در میان خودشان متناقضاند، زیرا هم در تعداد نمازهایى که ابوبکر به جاى پیامبر
البته این احتمال هم وجود دارد که بعضى از همسران پیامبر
به علاوه، ادله روشنى وجود دارد که پیامبر
اول اینکه آنها مامور بودند با لشکر اسامه به خارج از مدینه بروند و اگر آنان امتثال امر پیامبر
دوم اینکه بعضى از روایات اهلسنت میگوید: پیامبر
اکنون میپرسیم اگر پیامبر
پس اگر ابوبکر طبق امر رسول خدا و به اصرار او به نماز ایستاده بود، معنا نداشت که پیامبر
خلاصه آنکه مسئله پیشدستى در نمازگزاردن به جاى پیامبر
4. نوعى دیگر از تلاش این گروه، براى دستیابى به حکومت، عبارت بود از کسب اخبار از درون خانه پیامبر
از طریق اهل سنت احادیثب سیارى نقل شده است که پیامبر
این احادیث، شواهد بسیار خوبى بر مدعاى ما هستند، زیرا بیانگر آنند که آنها براى مطرح کردن خود و اینکه از نزدیکترین افراد نزد پیامبرند، پیشدستى کرده و نزد پیامبر رفتند، تا شاید اگر مطلبى را که میخواهد به على
5. جلوگیرى عمر و طرفدارانش از «کتابت» پیامبر
درباره کتابت پیامبر
در مجموع این روایات، به غیر از شخص عمر، از هیچ شخص دیگرى نام برده نشده است که چنین حرفى زده باشد. پس تردیدى نیست که آن شخص، عمر بوده است، ولى بعضى از راویان اهل سنت، نخواستهاند به اسم عمر تصریح کنند.
بعضى از علماى اهل سنت براى کم کردن قبح این کلام عمر که گفته بود: «ان رسول الله یهجر» ، آن را توجیه کردهاند و گفتهاند: منظور عمر از این کلام آن بود که بیمارى، بر پیامبر
بر فرض که چنین توجیهى را بپذیریم، معنایش آن است که پیامبر به خاطر شدت بیماریاش نمیداند چه میگوید! بنابراین، کلام پیامبر
وانگهى، معناى سخن عمر هرچه بوده باشد، مهم آن است که پیامبر
معلوم است که چرا پیامبر
6. یکى دیگر از مسائلى که نشانگر نقشههاى این گروه است، جریان انکار وفات پیامبر
7. خبر اجتماع انصار در سقیفه به طور سرى فقط به عمر و ابوبکر داده شد (85) و هنگامى که آنها شتابان روانه سقیفه شده بودند، افراد حاضر در خانه پیامبر
تلاشهاى پیامبر
پس از آنکه پیامبر
پیامبر
البته عدهاى به همین انتخاب اسامه نیز اعتراض کردند، ولى پیامبر خشمگین شد و بر منبر رفت و لیاقت و شایستگى او را متذکر شد. (88) اما پس از وفات رسول خدا
آنانکه نمیتوانستند از امر خلافت و ریاست بگذرند، در رفتن لشکر اسامه کارشکنى میکردند و به بهانههایى آن را به تاخیر میانداختند. اسامه وقتى تعلل این افراد را میدید خدمت پیامبر
لشکر اسامه بالاخره حرکت کرد و در جرف متوقف شد. (91) این عده، مدام به مدینه میآمدند و میرفتند تا جایى که وقتى پیامبر
پیامبر براى خنثى کردن این توطئه با همان حالت و با تکیه بر على
از دیگر تلاشهاى پیامبر
یکى دیگر از تلاشهاى پیامبر
در پاسخ میگوییم: اول اینکه همان ماجرا، چهره بسیارى از مدعیان دروغین را آشکار کرد و نشان داد که اعتقاد و انقیاد افراد نسبت به پیامبر تا چه اندازه است.
دوم اینکه پیامبر
پس پیامبر
حضرت على
پس على
به نظر ما هر آنچه را که عباس میدید، على
این مطلب با دقت در سخنان على
چارهاندیشى انصار
با توجه به مطالبى که در مباحث گذشته به اثبات رسید، پاسخ این پرسش که چرا انصار در سقیفه اجتماع کردند، به خوبى معلوم میگردد، زیرا این جریانات امور پنهانى نبودهاند که بر دیگران پوشیده باشد، پس مهاجران و انصار همه میدانستند که مدینه آبستن تحولاتى است و به زودى حوادث مهمى رخ خواهد داد، ولى کسى به طور دقیق نمیدانست چه خواهد شد، زیرا گروههاى متعددى براى به دستگیرى حکومت تلاش میکردند.
پس این مسئله به راحتى قابل فهم بود که اوضاع پس از پیامبر
شیخ مفید در اینباره تعبیر لطیفى دارد، وى میگوید عباس از پیامبر
انصار نیز که سابقه مبارزاتى درخشانى علیه قریش داشتند خوف همین را داشتند که اگر على
در نتیجه، انصار باید براى خود چارهاى میاندیشیدند و از آنجا که شهر مدینه موطن اصلى آنان بود و مهاجران در واقع به آنها پناهنده شده بودند، به طور طبیعى آنان براى خود نوعى اولویت در تعیین سرنوشت حکومت بر مدینه میدیدند، به همین خاطر پس از وفات پیامبر
اما از آنجا که شواهد و قراین نشان میداد که جانشینى على
در تایید گفتههایمان شواهد چندى وجود دارد که بدین شرح است:
1. انصار درباره خلافت على
پس انصار از واقعه غدیر خم بیخبر نبودند و هیچ حرفى درباره على
2. پیشنهاد این مطلب از جانب انصار که «از ما امیرى و از شما امیرى» خطاب به مهاجران حاضر در سقیفه، نمونه بسیار بارزى است که انصار میخواستند به نوعى در حکومت شریک باشند و با این کار، از خطر انتقام قریش در امان باشند.
3. سخنان انصار در سقیفه بیانکننده منظور آنهاست. روایتى از قاسم بن محمد بن ابی بکر نقل شده است که به خوبى منظور انصار از این اجتماع را نشان میدهد، و آن چنین است: «. . و لکنا نخاف ان یلیه اقوام قتلنا ابائهم و اخوتهم» (103) ; لکن خوف ما از آن است که پس از آن، کسانى بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به قتل رساندیم .» همچنین دینورى و جوهرى نقل کردهاند که انصار گفتند: «لکن ما ترس فردا را داریم و میترسیم کسانى که نه از ما هستند و نه از شما، بر این امر غلبه پیدا کنند.» (104)
از این سخنان به خوبى میتوان فهمید که انصار به وضوح دریافته بودند که عدهاى براى به دست آوردن حکومت در تلاشند که سالیان متمادى در حال جنگ و ستیز با اسلام بودند و آنها همان کسانى بودند که انصار، در جنگها، پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندند، و اگر آنان زمام امور را در دست گیرند، انصار از انتقام آنها در امان نخواهند بود. آن گروه جز بنیامیه و طرفدارانشان نبودند. پس اگرچه انصار از شخص ابوبکر چندان ترسى نداشتند، (105) ولى بزرگان و آگاهان انصار، همچون حباب بن منذر، به خوبى میدیدند که اگر امروز افرادى مثل ابوبکر بر سر کار آیند، پس از آنها کسانى بر سر کار میآیند که به یقین با انصار سر سازش ندارند و راه دشمنى و انتقام را در پیش میگیرند. این آیندهنگرى حباب بن منذر جدا ستودنى است، زیرا همانگونه که پیشبینى نموده بود واقع شد و طولى نکشید که فرزندان طلقا بر سر کار آمدند و بر سر اسلام و مسلمین و اهلبیت پیامبر
4. اصل اجتماع انصار در سقیفه مخفیانه بود. یعنى بدون اطلاع دیگران اقدام به این کار کردند. حال اگر آنان قصد تعیین خلیفهاى براى همه مسلمانان داشتند، جلسهاى چنین خصوصى، شایسته آن نبود. اگر چه پس از تشکیل جلسه، به این نتیجه رسیدند که خلیفهاى تعیین کنند، ولى خودشان میدانستند که چنین امرى مقبول همه مسلمانان نخواهد بود، ولذا در روایت ابومخنف ذکر شده است (106) که انصار گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرند چه بگوییم؟ اینها همه نشانگر آن است که قصد اولیه آنان براى اجتماع در سقیفه، چارهجویى براى خود بود و در آنجا تصمیم به تعیین خلیفهاى براى خود گرفتند.
5 . انصار پس از سخنان ابوبکر و وعده ابوبکر مبنى بر وزارت انصار، و اینکه ابوبکر قول داد که کارى را بدون مشورت انصار انجام ندهد، (107) دچار اختلاف شدند، بعضى مثل حباب بن منذر و سعد بن عباده به کلام ابوبکر اعتماد نداشتند و گفته بودند که به سخنان او گوش ندهید، ولى بعضى دیگر مثل بشیر بن سعد که پسر عموى سعد بن عباده بود و نسبت به سعد حسادت مىکرد، متمایل به ابوبکر شد و اولین کسى بود که با ابوبکر بیعت کرد. (108) پس از آن، اختلاف دیگرى که ریشه در رقابت اوس و خزرج داشت پیش آمد و سبب شد که اوسیان اقدام به بیعت با ابوبکر کنند (109) و اتفاق افتاد آنچه که اتفاق افتاد.
در اینباره، کلامى از شیخ مفید نقل میکنیم که بسیار متین است، وى گفته است: «آنچه که براى ابوبکر اتفاق افتاد به این دلیل بود که انصار در بین خود اختلاف داشتند و طلقا و مولفه قلوبهم نمیخواستند این امر به تاخیر بیفتد تا مبادا بنیهاشم راغتیابند و این امر در جایش قرار گیرد، پس چون ابوبکر در آن مکان حاضر بود با او بیعت کردند.» (110)
از مجموع مسائلى که مطرح شد، چنین استنباط میشود که پیشبینى انصار درباره آینده و دغدغه آنان براى آینده کاملا بجا و حساب شده بود، اما اصل اجتماعشان قبل از فراغت از تجهیز و دفن پیامبر
مسئله سقیفه از اهمیت ویژهاى برخوردار است و از زوایاى دیگرى قابل بررسى است که این مقاله را گنجایش آن نیست و امیدواریم دیگر اندیشمندان به بررسى زوایاى دیگر این واقعه مهم بپردازند و جامعه علمى و دینى را از آن بهرهمند سازند.
پینوشت:
1 - تمام طرق این روایت در کتاب الغدیر، علامه امینى ج 1 ذکر شده است.
2 - از طریق شیعه در الارشاد، ج 1، ص 184 و از طرق اهل سنت در کتب الطبقات الکبرى، ج 1، ص 245/الامامه و السیاسه، ص 21/السقیفه و فدک، ص 45/تاریخالطبرى، ج3، ص192 و 193 .
3 - عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السفا، افست مصر، انتشارات ایران، مهر قم، 1363 ه . ش، ج 2، ص 73 .
4 - ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، 1387 ه . ق، ج 2، ص 372/فخر رازى، التفسیر الکبیر، تحقیق مکتب تحقیق دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1995 م، ج 6، ص 50 .
5 - حشر: 9 .
6 - ابن واضح، تاریخ الیعقوبى، منشورات الشریف الرضى، امیر قم ، 1414 ه.ق، ج 2، ص 45 - 46 .
7 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، تحقیق مکتب التراث موسسه التاریخ العربى، بیروت، 1414 ه . ق، ج 1، ص 539 .
8 - ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 48 .
9 - ابن اثیر، پیشین، ج 1 ، ص 568 .
10 - ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 50 .
11 - ابن سعد، الطبقات الکبرى، دار بیروت، 1405 ه . ق، ج 2، ص 5 و 6 (تعداد غزوات 27 و تعداد سرایا 47).
12 - ابنواضح، پیشین، ج2، ص60 (واسلمتقریش طوعا و کرها)
13 - ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 300/ابن سعد، پیشین، ج 1 ، ص 250 و 251/بلاذرى، انسابالاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، دارالفکر، بیروت، 1417 ه . ق، ج 2، ص 721/نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374 ه . ش، خطبه 68، ص 52 .
14 - نصر: 1 .
15 - ابن سعد، پیشین، ج 1، ص 192 و 193 .
16 - همان، ص 181 .
17 - مانند حدیث طائر، منزله و ...
18 - سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ه . ش، ج 6، ص 44 .
19 - محمدبن مسعود بن عیاشى، تفسیر العیاشى، تحقیق سید محمدهاشم رسولى محلاتى، بیروت، موسسه الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 360/محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربى، موسسه الوفا، 1403 ه . ق، ج 37، ص 165/محمدبن محمد الشعیرى، منشورات المکتبه الحیدریه و مطبعتها فى النجف، 1385 ه . ق، جامعالاخبار، ص 10 .
20 - شیخ مفید، الارشاد فى معرفه حجالله على العباد، تحقیق موسسه آلالبیت لاحیاء التراث، چاپ مهر قم، ناشر موتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، 1413 ه . ق، ج 1، ص 175 .
21 - مائده: 67 .
22 - به دلیل روایاتى که مىگویند: مردم پس از فوت پیامبر
23 - تفاسیر شیعه و سنى این مطلب را بیان کردهاند .
24 - بلاذرى، پیشین، ج 2، ص 742 .
25 - محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 3، ص 184/ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 5 .
26 - رژى بلاشر، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ . آذرنوش، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، 1443 ه . ش، ص 35 (مبحث روانشناسى فردى)
27 - محمدبن جریر الطبرى، تفسیر الطبرى، دارالفکر، بیروت، 1415 ه . ق، ج 14، جزء 28، ص 148 (حدیث 26482)
28 - ابىبکر عبدالعزیز الجوهرى، السقیفه و فدک، تقدیم، جمع و تحقیق محمدهادى الامینى، مکتبه النینوى الحدیث، تهران، ص 52 و 70 .
29 - ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، تحقیق على شیرى، انتشارات الشریف الرضى، قم، 1413 ه . ق، ص 29 .
30 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249/تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113/الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 5 .
31 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 187/الارشاد، ج 1، ص 174 .
32 - الارشاد، ج 1، ص 174 .
33 - تاریخ الطبرى، ج 2، ص 634 .
34 - ابن هشام، السیرهالنبویه، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 .
35 - الارشاد، ج 1، ص 183 و 184 .
36 - السقیفه و فدک، ص 74 و 75 .
37 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 244/انساب الاشراف، ج 2، ص 738/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 192 .
38 - السقیفه و فدک، ص 73 .
39 - نجم: 3 «و هرگز از روى هوا سخن نمىگوید» .
40 - تفسیر العیاشى، ج 1، ص 360 .
41 - همان، در پاورقى و المیزان فى تفسیر القرآن، ج 6، ص 54 .
42 - فخر رازى در تفسیرالکبیر، شبیهایناشکالرا در ذیلآیهاکمالمطرحکردهاست .
43 - علامه امینى، الغدیر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1366 ه . ش، ج 1، ص 11/التفسیر الکبیر، ج 4، ص 401 (هنیئا لک یاابن ابىطالب اصبحت مولاى و مولى کل مومن و مومنه) .
44 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 204/انساب الاشراف، ج 2، ص 716/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 198/الارشاد، ج 1، ص 181/الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 6 .
37
45 - الامامه و السیاسه، ص 28 .
46 - السقیفه و فدک، ص 60 .
47 - «اجتمعتبنوامیه الى عثمان بن عفان .»
48 - الامامه و السیاسه، ص 28/السقیفه و فدک، ص 60 .
49 - السقیفه و فدک، ص 37 .
50 - السقیفه و فدک، ص 37/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
51 - علامه سید مرتضى عسکرى، عبدالله بن سبا، ترجمه احمد فهرى زنجانى، انتشارات مجمع علمى اسلامى، چاپ سپهر، 1360، ج 1، ص 151 .
52 - السقیفه و فدک، ص 37 .
53 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
54 - همان، ج 3، ص 209/الارشاد، ج 1، ص 189 .
55 - الارشاد، ج 1، ص 190 (فحرضهم على الامر فلم ینهضوا له)
56 - السقیفه و فدک، ص 37/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
57 - ابن هشام، السیرهالنبویه، ج 4، ص 305 و 311/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 210/ابن کثیر، البدایه و النهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، بیروت، موسسه التاریخ العربى، داراحیاء التراث العربى، 1412 ه . ق، ج 5، ص 262 و 263/انساب الاشراف، ج 2، ص 742 .
58 - انسابالاشراف، ج 2، ص 744 .
59 - همان، ج 2، ص 762/الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
60 - السقیفه و فدک، ص 60/الامامه و السیاسه، ص 28 .
61 - السقیفه و فدک، ص 68 .
62 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 .
63 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
64 - انساب الاشراف، ج 2، ص 729/الارشاد، ج 1، ص 182 (یصلى بالناس بعضهم)
65 - السقیفه و فدک، ص 68 .
66 - انساب الاشراف، ج 2، ص 727 و 729 و 731 - 732 و 735/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 .
67 - الطبقات الکبرى، ج 2، ص 222 و 223/ابىبکر احمدبن الحسینى البیهقى، دلائل النبوه، تحقیق عبدالمعطى قلعجى، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405 ه . ق، ج 7، ص 191 و 192 .
68 - همان و الطبقات الکبرى، ج 2، ص 218/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 .
69 - الطبقات الکبرى، ج 2، از ص 215 تا 224 و ج 3، از ص 178 تا 181 .
70 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 196 .
71 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249/السقیفه و فدک، ص 74و75/تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113/الکامل فىالتاریخ، ج 2، ص 5 .
72 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 (از عایشه)
73 - الطبقات الکبرى، ج 4، ص 205 درباره عبدالله بن ام مکتوم چنین مىگوید: «و کان رسول الله
74 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197/انساب الاشراف، ج 2، ص 731 و 732 و 735/الامامه و السیاسه، ص 20/دلائل النبوه، ج 7، ص 186 و 187 و 188/الارشاد، ج 1، ص 183 (شیخ مفید در اینباره مىگوید: «وقتى پیامبر
75 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 196/الارشاد، ج 1، ص 185 .
76 - الامامه و السیاسه، ص 20 .
77 - السقیفه و فدک، ص 73/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 243 و 244/الارشاد، ج 1، ص 184 .
78 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 242 و 243/انساب الاشراف، ج 2، ص 738/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 192 .
79 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 193 (در پاورقى) /السقیفه و فدک، ص 73 (در ضمن یک روایت) .
80 - انساب الاشراف، ج 2، ص 738 .
81 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 243 و 244/السقیفه و فدک، ص 73 «فرفضه النبى
82 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
83 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 305 و 311/انساب الاشراف، ج 2، ص742/تاریخ الطبرى، ج3، ص210/البدایه و النهایه، ج 5، ص 262 و 263 .
84 - انساب الاشراف، ج 2، ص 764/السقیفه و فدک، ص 55/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 203 .
85 - الارشاد، ج 1، ص 180 و 181 .
86 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113 .
87 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249 .
88 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 226 .
89 - السقیفه و فدک، ص 74 و 75 .
90 - ابن هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 300 (فخرج اسامه و خرج جیشه معه حتى نزلوا الجرف من المدینه على فرسخ) .
91و92 - الارشاد، ج 1، ص 183/ج 1، ص 184 .
93 - السقیفه و فدک، ص 37 (البته انساب الاشراف، ج 2، ص 773 به نقل از واقدى گفته است: «اجماعى است که ابوسفیان به هنگام وفات پیامبر
94 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
95 - انسابالاشراف، ج 2، ص 767 .
96 - انساب الاشراف، ج 2، ص 767/الامامه و السیاسه، ص 21 .
97 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
98 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 202 .
99 - الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 10 .
100 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 124 .
101 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 124 .
102 - الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182/انساب الاشراف، ج 2، ص 762/السقیفه و فدک، ص 49 .
103 - الامامه و السیاسه، ص 23/السقیفه و فدک، ص 57 .
104 - الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
105 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 218 و 219 .
106و107 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 220/الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
108 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 221 .
109 - الارشاد، ج 1، ص 189 . «واتفق لابى بکر ما اتفق، لاختلاف الانصار فیما بینهم و کراهه الطلقا و المولفه قلوبهم من تاخر الامر حتى یفرغ بنوهاشم، فیستقر الامر مقره، فبایعوا ابابکر لحضوره المکان .»